متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

متین و مهبد

برف اومده

سلام سلام .خیلی خیلی خوشحالم .میدونید چرا ....؟ چون یه عالمه برف اومده خبلی باحال و همه جا خوشگل شده .انقدر دوست داشتم برم برف بازی که حد نداشت ولی مهبد بیدار و مجبورم بمونم خونه ولی بابایی و متین خان رفتن.خوشبحالشون. به بابا گفتم ارت عکس بگیره ولی طبق معمول یادش رفته چه می شه کرد. از شما اقا مهبد بگم شاد وشرحال و کنجکاو تر از روزهای قبلت مشغول شیطونی کردنی . 1-دیگه کم کم میتونی اشیاء کوچیک رو برای چند دقیقه نگه داری و همچنان هم مشغول تمرین برگشتن به روی شکم. 2-با کمک میشینی ولی چه نشستنی دوست داری بلند بشی . توی رخت خوابت هم بجای غلت زدن تقریبا بلند میشی خیلی شیطون شدی . 3-(م ) (او) ( اقا) (هه) رو میگی. 4-دستات رو نگاه ...
17 اسفند 1391

انتقال مطالب مهبد از اون یکی وبلاگ(قسمت دوم)

. سلام سلام...... صد تا سلام. به روی ماهت عزیزم. خوش اومدی .با قدمات شادی دوباره اوردی.ایشالله همیشه شاد باشی و سالم .عزیز دلم. کوچولوی من. عشق من .ماه من .میدونی چقدر منتظر اومدت بودم .حالا خوشحالم که پیشمی و میتونم لمست کنم .ببوسمت و وتا میتونم نگاهت کنم .فقط نمیتونم بچلونمت .آخه خیلی ماهی دوست دارم بخورمت .ولی نمیشه خب....   بریم روز تولد شما. که 20 /91/9 دوشنبه هفته پیش بود. همه کارها رو انجام داده بودم و وسایل لازم رو از شب قبل حاضر کرده بودم و منتظر صبح بودم که برم بیمارستان .باید ساعت 6 صبح اونجا می بودم .شب رو با استرس خوابیدم. صبح هم از ساعت 5 دیگه خوابم نبرد .5/30 صبح حاضر شدم و با بابایی و عزیز و البته داداشی که بیدارش ...
17 اسفند 1391

روز عشق

سلام به کوچولوهای خودم .ایشالله که همیشه شاد و سرحال باشید. از این چند روزه براتون بگم که سرمون شلوغ بود .آخه دیروز روز عشق بود و منم تصمیم داشتم که غذایی آماده کنم .خیلی خوب نشد ولی از این که بابایی و شما خوشحال بودید خودم هم راضی شدم.آقا متین شما که حسابی ذوق زده بودی و میگفتی که تولد منم هی میگفتم نه فقط جشن کوچولو چون اگه قبول میکردم که تولد باید حتما کیک میگرفتم .میخواستم درست کنما ولی نشد که بشه .دفعه بعد .... از شما آقا متین گل بگم که میری همچنان کلاس و هر روز میای و شعرای جدید میخونی که نصفش انگلیسیه و نصفش فارسی .این یه نمونش بقیش رو یادم نمیاد. زنبور زرد آمد      بر روی موهایم گفتم تو زی هس...
10 اسفند 1391

روزانه های فرشته کوچولوهام.

سلام به گل پسرای خودم حالتون چطوره عزیزای من.خوبید؟ چه کارا میکنید. خوش میگذره بهتون؟ امروز اومدم تا یه سری از روزانه هاتون رو براتون بنویسم. این روزا مامان دیگه کمتر بیرون میره اونم فقط بخاطر اقا مهبد تا بزرگتر بشه . متین گل هم که همچنان میره کلاس و هر روز با دست پر برمیگرده .نقاشی های خوشگل میکشه .کاردستی میسازه، مطالب جدیدی رو که یاد گرفته برام میگه .آخر این پست چندتاش رو میذارم. از وقتی مهبد اومده بهونه گیر شده.مدام برای همه چیز گریه میکنه ، داشت خوب میشدا ولی این تغییر بزرگ کار رو خراب کرد و آقا پسر تبدیل شده به یه ماشین غرغرو که البته بهش حق میدم .دنیاش تکون خورده ،عوض شده، دیگه مثل گذشته باهاش رفتار نمیشه .اون هم حساس تر از قبل ...
10 اسفند 1391

مریضی دوباره متین

    سلام به گل پسرای خودم خوبید ؟ دردو بلاتون بخوره توی سر من .هیچ وقت مریضیتون رو نبینم. ایشالله همیشه تنتون سالم باشه.بازم نتونستم چند روزی بیام.اگه حالم بده .دایی عزیزم به رحمت خدا رفت دیروز بود راستی دیروز چندم بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آهان.2 /91/12 چه روز بدی .باتلخی شروع شد و هنوز ادامه داره.دایی بزرگم که خیلی دوستش داشتم رفت .سرطان معده داشت و 1 سالی یا شایدم بیشتر در جنگ با این مریضی وحشتناک بود که دست آخر هم خدا بردش. همین الان دلم براش تنگ شد.چقدر دیروز براش گریه کردم .البته نصفش یواشکی .چون جلوی شما متین خان که نمیشد گریه کرد اونوقت سوال پیچم میکردی و منم نمیتونستم بهت جواب بدم یه بار که پرسیدی گفتم:چیزی رفته توی چشمم.دیگه مجبو...
3 اسفند 1391

واکسن 2 ماهگی مهبد

  سلام به گل پسرای مامان ...... آخیش چه خوب شدا حالا میتونم به هر دوتاتون سلام کنم. خوبید گلای من.چه خبرا الان بهتون خوش میگذره. عزیزای گلم جونم واستون بگه .که امروز 21/11/91 هستش که دارم براتونمی نویسم .صبح با شما پسرای گل رفتیم که واکس مهبد رو بزنیم. آخه آقا پسر 2 ماهش شده .قربونش برم .بزرگتر شده .خندون تر شده .مثل متین خان جیگر طلا شده .یادش بخیر انگار همین دیروز بود که متین رو میبردم برای واکسن دو ماهگیش .هر دوتاتون خیلی گریه کردید. مهبد رو که نگو اینقدر گریه کرد که حد نداشت. خدا رو شکر که متین پیشش بود و میتونست کمکش کنه که آروم بشه.وبهش شیشه شیرش رو داد که بخوره .من توی این فرصت لباس مهبد رو تنش کردم. راستی قدو وزن مهبد رو...
21 بهمن 1391

انتقال مطالب مهبد از اون یگی وبلاگ(قسمت اول)

  سلام عشق من سلام نفس من عمرم ،جونم .خوبی مامانی . بالاخره شما تصمیم گرفتی دل بکنی و بیای پیش ما. نمیدونی چقققققققققققققققققققققدر خوشحالم. دارم بال درمیارم. بزار برات بگم چجوری فهمیدم. 3 ماهی میشد که منو بابای داشتیم تلاش مضاعف میکردیم واسه اومدن شما ولی شما تا الان افتخار نداده بودید .اصلا میدونی الان چه سالیه .سال 1391 عیدیمون شدی امسال .یه عیدی خیلی خوب. 1 هفته ای بود حالم خوب نبود .سردلم درد میگرفت بعد غذا و بعضی وقتا حالت تهوع داشتم و چون اون مواقع توی ماشین بودم فکر میکردم بیماری ماشین .این بیماری جوریه که آدم حالش بد میشه امیدوارم شما عزیز دلم هیچ وقت به هیچ مریضی مبتلا نشی. اره قربونت برم.دیروز 29 فروردین 1391 روزیبود ...
20 بهمن 1391

انتقال مطالب وبلاگ

سلام گل پسری . سلام به دوستای مهربون و همراه حالتون چطوره؟ ما که حسابی سرگرم این دو پسر هستیم .اینقدر این چند وقته وقتم پر شده که به خودم هم نمی رسم. با مهبد میرم حموم ، با مهبد و متین  غذا درست میکنم،با مهبد و متین میرم خرید. حتی با مهبد میرم دست به آب. خیلی خیلی شلوغه .اما خوب راضیم و خوشحال از داشتن فرشته های کوچولوم و خدا رو شاکرم. یه تصمیم گرفتم .میخوام دو تا وبلاگ پسری ها رو یکیش کنم .آخه دیگه سخت شده همش این و رو اون ور میرم.ولی هنوز به عمل نرسیده. بریم سراغ اتفاقات.  عکس از قدیمای متین که از دیدنشون روحم تازه شد. میسروسکوپ=میکروسکوپ ماسه من= واسه من بخ بخ شدیم=بدبخت شدیم  گ...
18 بهمن 1391