متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

متین و مهبد

ترس

رسید روزایی که برای نبودنت بترسم. این روزا میفرستمت برای خرید های خیلی کوتاه تا برای رفتن به مدرسه و وارد اجتماع شدن اماده بشی .و برای اولین بار گذاشتم تنهایی 1 ساعتی رو بدون من توی کوچه با بچه هایی که برای اولین بار دیدیشون بازی کنی. آخه توپ جدید برات خریدم و خیلی هیجان داشتی که زودتر استفادش کنی. برای همین اجازه دادم که بری ولی همش پشت پنجره نگاهت میکردم و مواظب بودم کسی بهت ظلمی نکنه ولی خداروشکر تو خیلی خوب از پس حرفها و کارای بچه های دیگه  که یکی دوسالی سنشون ازت بیشتر بود بر اومدی و کنارشون خوش گذروندی .یه جایی که می خواستی با پسری که بنظر 3 سالی ازت بزرگتر بود بازی کنی .پسره ازت پرسید که فوتبال بلد نیستی چون ضایع توپ رو شوت میکنی...
11 ارديبهشت 1393

متفرقه

  سلام گلای مامان.امروز براتون عکس های مختلف دارم. قبلش بگم همین الان که دارم می نویسم .مهبد توی تختشه و داره گریه میکنه که بخوابه .متین هم خوابیده البته خواب ظهر نیست .متاسفانه خواب مریضیه. از دیشب مریضذ شده بردمش دکتر گقت عفونت شدید گلو .دارو داره برای درمان.امیدوارم زودتر خوب بگه عشقم اصلا حال نداره و مدام میگه خوابم میاد و بدنم درد میکنه.کاش من جای تو مریض میشدم عزیز دلم. مهبد آب رو کامل میگه و خیلی خیلی هم از کلمات بی مفهوم استفاده میکنه نمیدونم کلی میخواد کامل حرف بزنه.     عکس جا مونده از پارسال تولد مهراوه.همین عکس فقط خوب شده بقیه همش در حال ورجه وورجه و جیغ زدن بودید .     اینجا برده بودیمت...
4 ارديبهشت 1393

بچه باید بچگی کنه.

این روزا کنار مهبد چیزهای جالبی میبینم .کارایی که از زمان متین یادم رفته بود.دوست دارم بچگی کردناش رو. بهش اب میدم توی توی لیوان پلاستکیش که بخوره بعد یکم خوردن میریزه روی فرش و خودش با حالت تعجب نگاه میکنه که چه اتفاقی افتاده. موقع سیر خوردن خودش رو قلقلک میده و از این کار لذت میبره وقتایی که کارتون نگاه میکنه با تمام وجودش محوش میشه و باهاش حرف میزنه. وقتی مسواک میزنم مسواک خودش رو میدم بهش و اونم ادای منو در میاره. موقع خودن ناهار اینقدر دستاش رو تکون میده که گاهی دستش میخوره به قاش توی دستم و همش پخش میشه روی زمین. وقتی با زحمت متین آجراش رو میریزه توی سطل با یه حرکت اونارو توی سر خودش خالی میکنه و کلی میخنده. باباش که میاد...
27 فروردين 1393

اومدم باز اومدم،میدونم دیر اومدم.

سلللللللللللللللللللللللم به گل پسرام .میدونم میدونم این دفعه دیگه خیلی دیر اومدم. شرمنده ولی دلو دماغ نداشتم .میدونی. این چند وقته دوتا فوتی داشتیم که حسابی حالو روزمو بد کرده .اولیش زن دایی عزیزم بود که به 1 سال نرسید بعد از فوت داییم رفت پیشش.خدا بیامرزتشون. دومیش هم پسر عمه جوونمون بود که کلی ادمو داغدار کرد بس که این مرد خوبو شریف بود .خیلی دلم گرفتست .چه میشه کرد رسم روزگاره .باید ساخت . از این ناراحتی ها که بگذریم .اینروزامون خداروشکر بدون مریضی سپری میشه .و با کلی شیطنت همراه.همین الان که نشستم مهبد خان حسابی داره اتیش میسوزنه .نمیذاره که من بشینم. الان میام...... از دست این شیطون تا 1 دقیقه میشینم با کارای جدید روبرو...
1 اسفند 1392

دندان جدید مهبد و دومین سفرنامه

تاریخ 28/5/92 گل پسر دندون سومش هم در اومد.     بعد یک هفته گریه و زاری که شما برای در اومدن دندون جدیدت داشتی .بالاخره دیروز رویت شد و ما خوشحال و سرمست شدیم بسی. دیگه بشما نمیشه گفت بی دندون . هفته پیش رفتیم شمال. عکساش رو بعدا اضافه میکنم.کلی هم ماجرا داشتیم.  جونم براتون بگه از مسافرتمون که با هسر عزیز و شما دوتا گل پسر رفتیم که خیلی هم خوش گذشت .روز دوشنبه بود که بعد جمع کردن وسایل اونم سلانه سلانه ،ساعت 11 بود که راه افتادیم به سمت شمال .هوا بسیار عالی بود حتی کمی هم ابری که این موضوع هوارو مطلوبتر کرده بود .ما هم از دیدن طبیعت لذت میبردیم .آقا متین که از اولش نشسته بود میخواست اهنگ گوش بده .م...
6 آبان 1392

عکس

اومدم با عکسهای فرشته هام.   مهبد در حال غذا خوردن و مات متین. مهبد در حال بلعیدن غذا با قاشق       مهبد کیف میکنه موقع تاب خوردن باد میخوره توی صورتش و خوشش میاد بدون شرح میخواد ببینه خودش  چه مزه ای میده تازه از خواب بیدار شده. یک مدل از خواب بوستان جوانمردان متین کلاه خودش رو سر دادشی گذاشته ...
30 ارديبهشت 1392

5

سلام سلام به فرشته کوچولوهای خودم. پایان5 ماهگی در تاریخ 20/2/92 مهبدم وارد  ششمین ماه عمر خودش شد.گل پسری که حسابی سرحال وشیطون  شده دیگه دوست نداره روی زمین تنها بمونه و همش دوست داره بره ددر. پسرم حساس و جایی بغیر از تخت خودش راحت نمیخوابه مگه من مدام کنارش باشم .اینم شده دردسر. ماشالله ماشالله هر روز هم داره قدبلندتر میشه. دیگه در زمینه برگشتن به روی شکم و ایستادن و تکیه دادن به میز و نشستن ماهر شده .در تلاش برای چهار دست و پا رفتن .اشتباه نگفتم ایشون انگاری سینه خیز رو دوست ندارند و با چهار دست و پا بیشتر حال میکنن. از تولید کردن صداها و اصوات مختلف بگم . که خیلی شیرین شده .وقتی هم که خیلی ذوق مرگ میشه ، ...
21 ارديبهشت 1392

برف اومده

سلام سلام .خیلی خیلی خوشحالم .میدونید چرا ....؟ چون یه عالمه برف اومده خبلی باحال و همه جا خوشگل شده .انقدر دوست داشتم برم برف بازی که حد نداشت ولی مهبد بیدار و مجبورم بمونم خونه ولی بابایی و متین خان رفتن.خوشبحالشون. به بابا گفتم ارت عکس بگیره ولی طبق معمول یادش رفته چه می شه کرد. از شما اقا مهبد بگم شاد وشرحال و کنجکاو تر از روزهای قبلت مشغول شیطونی کردنی . 1-دیگه کم کم میتونی اشیاء کوچیک رو برای چند دقیقه نگه داری و همچنان هم مشغول تمرین برگشتن به روی شکم. 2-با کمک میشینی ولی چه نشستنی دوست داری بلند بشی . توی رخت خوابت هم بجای غلت زدن تقریبا بلند میشی خیلی شیطون شدی . 3-(م ) (او) ( اقا) (هه) رو میگی. 4-دستات رو نگاه ...
17 اسفند 1391

روزانه های فرشته کوچولوهام.

سلام به گل پسرای خودم حالتون چطوره عزیزای من.خوبید؟ چه کارا میکنید. خوش میگذره بهتون؟ امروز اومدم تا یه سری از روزانه هاتون رو براتون بنویسم. این روزا مامان دیگه کمتر بیرون میره اونم فقط بخاطر اقا مهبد تا بزرگتر بشه . متین گل هم که همچنان میره کلاس و هر روز با دست پر برمیگرده .نقاشی های خوشگل میکشه .کاردستی میسازه، مطالب جدیدی رو که یاد گرفته برام میگه .آخر این پست چندتاش رو میذارم. از وقتی مهبد اومده بهونه گیر شده.مدام برای همه چیز گریه میکنه ، داشت خوب میشدا ولی این تغییر بزرگ کار رو خراب کرد و آقا پسر تبدیل شده به یه ماشین غرغرو که البته بهش حق میدم .دنیاش تکون خورده ،عوض شده، دیگه مثل گذشته باهاش رفتار نمیشه .اون هم حساس تر از قبل ...
10 اسفند 1391
1