متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

متین و مهبد

سال نو

سلام وصد سلام به روی ماه همه دوستای نی نی وبلاگی و کوچولوهای نازشون.حالتون چطوره .امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشید و ادامه مسیرتون پر از روزهای شاد و توام با سلامتی باشه. پایان سال قبل به علت خرابی کامپیوترم نتونستم بیام و مطلب بذارم .اما حالا پرم از خاطرات و اتفاقات خوب و بد .البته من خوباش رو می نویسم چون بدا همینجوری خوی خاطرات میمونن و نیازی به یادادشت کردن ندارن.بگذریم.سال گذشته با تمام بدیهای و خوبی ها و غصه هاو شادیهاش گذشت .امیدوارم توی سال جدید شادی های زندگیمون بیشتر باشه و خنده از روی لبامون محو نشه. بریم سراغ گل پسرای خودم .شاهزاده های کوچولوی من. خدارو هزار بار شکر میکنم که یک سال دیگه بهم عمر داد تا کنار شما و همس...
27 فروردين 1393

مریضی

اینروزا خبری از شیطتنهای گل پسرانم نیست .میدونید چرا ؟؟؟؟ چون اول متین آنفلانزا گرفت بعد هم مهبد رو دچار کرد. دوشنبه عصر بود که از کلاس زبان اومدیم خونه .یهویی متین شروع کرد به ناله کردن که دستش درد میکنه .منم اول فکر کردم که شاید روی دستش افتاده باشه ولی وقتی بهش دست زدم دیدم داره از تب میسوزه .سریع رفتیم دکتر .تا مطب دکتر هم یه ریز گریه میکرد .آقای دکتر هم بهش 4 تا آمپول داد که دوتاش رو همون موقع زدیم و 2 تای دیگش رو فرداش .شب هم که اومدیم خونه فقط خوابید و حسابی عرق کرد اونقدری که تمام لباساش و تختش خیس شد.ولی خوب خیلیتاثیر داشت و حالش رو بهتر کرد ولی حالا باید 4 روز خونه بمونه واسه همین خونه نشین شدیم .از روز دوم مهبد شروع کرد ب...
10 بهمن 1392

یلداتون مبارکپ

تو ایران سرزمینم                      آخرین شب پاییز به اسم شب چله (یا شب یلدا) بلند ترین شب امشب                      توی شبهای ساله … مادر بزرگ خوبم                      پهن میکنه سفره را می چینه توی سفره                   باسلوق،پشمک،حلوا را یک ظرف پراز اناره پدر بزگ خوبم                  می بره هندوانه طبق رسوم این شب میگیره فال حافظ &...
27 آذر 1392

فکر کردیم گمشده اما.......

پنج شنبه ای که گذشت خونه خواهر شوهرم به اتفاق مادر شوهرم اینا بودیم.شب که خواستیم بیام خوه متین اصرار کرد که بمونه ماهم موافقت کردیم و تا صبح اونجا موند و میگفت که تا صبح دلم برای مامان وبابام تنگ نمیشه .خوب کنار مادر بزرگش بود و خوش میگذشت. فرداش اونا میخواست بیان خونه ما .من هم کارام رو سر فرصت انجام دادم و منتظر نشستم تا بیان که ساعتای 11 بود که تلفن زنگ زد و مرتضی مکالمه مرموزی رو انجام داد که بعد فهمیدن که ای داد بیدا متین نیست. همه جا رو دنبالش گشتن ولی نبود که نبود .آخه مسیر خونه و شماره مرتضی رو بلده و میدونتستم که در صورت گمشدن میتونه خودش رو به ما برسونه ولی اون رو اینجوری نشد و گشتن ها بی فایده بود .مرتضی از پیاده گشتن منصرف ش...
6 آبان 1392

باز آمد بوی ماه مهر

سلام به گل دونه های  خودم .خوبید؟ خوشید؟دیر اومدم چون سرم بشدت گرم شما دوتا وروجک .ولی حالا کلی ماجرا دارم. اولین خبر این که متین ما هم پیش دبستانی شد .و ذوق و شوق فراوون از رفتن کلاس بالاتر. روپوش سبز رنگ هم بهشون دادن که خیلی به متین میاد .براش کلی واسایل جدید خریدم .با این که تا قبل از این هم هر روز میرفت کلاس ولی ذوق خاصی داره .هر روز میاد خونه و از کارای جدیدش برام تعریف میکنه.ولی اینم بگم ذوق خودم بیشتر بود .مخصوصا خریدن وسایل.با خودم نبردمش چون وقتم خیلی کم بود آخه بنا به دلایلی نمیخواستم پیش دبستانی بره .اینشد که اینجوری هول هولکی کارا انجام شد . اینم عکس روز اولش هنوز روپوشش رونگرفته بودم. ماشالله سرزبون دار هم هست هر...
6 آبان 1392

اولین سفرنامه دوبرادر

سلام به امیدهای زندگیم. میدونید که اینقدر با شما دوتا سرگرم شدم که خیلی نمیتونم بیام و مطلب بذارم .اونقدر دنیاتون شیرینو پاک ودوست داشتنیه که وقتی واسه کارای دیگه ندارم .روزهام با شما دوتا فرشته پر پر و وقتی هم که بابا میاد پر تر میشه. بهم خرده نگیرید من فقط میتونم خاطرهای مهم رو براتون بذارم. بریم سر اصل مطلب که سفر با شما هاست .این تعطیلاتی رو که پشت سر گذاشتیم با خانواده شوهر رفتیم مسافرت سمت خرم آباد .هدفمون رفتن و دیدن جاهای مختلف بود و نمیخواستیم فقط یه جا بمونیم.واسه همین هر جایی رو که سر سبز بود و ما میدیدیم وای میستادیم.4 روز سفرمون طول کشید. شهرایی که رفتیم( اراک،خرم آباد، اشترانکوه، درود و...) که بقیش رو یادم نیست حافظست ماشال...
27 خرداد 1392

آبله مرغون

                    این پست تکمیل شد.   سلام عزیز دردونه من. متین گلم .مامان فدات بشه که مریضی .میدونی روز15 فروردین سال 1392 متوجه دونه های قرمز رنگی توی صورت و پشتت شدم و شب قبلش هم بدلیل نامعلومی تب داشتی ،که با توجه به این که 10 الی 15 روز پیش در مراسم یاد بود دایی خدا بیارزم ،با بچه های دختر خالم که آبله مرغون داشتن بازی کردی ، نتیجه گرفتیم که شما هم مبتلا شدی و امروز هم خبر دار شدم پسر خالت هم گرفته. خلاصه که از شیطنتات خبری نیست و شما مدام روی زمن ولو هستی .غذا خوب نمیخوری، بیشت دلت آب میخواد. بی حال بیحالی.وقتی میبینم که دونه ها هی بیشتر میشه و شما ...
3 ارديبهشت 1392

سال نو

سلام سلام صد تا سلام به همه هموطنان ، کوچولوها، مامانای مهربون، پدرهای زحمتکش، پدربزرگا و مادر بزرگا و مخصوصا دوستای خوب خودم و سلام ویژه برای گلای زندگی خودم اقا متین و مهبد خان. سال نو همه مبارک .امیدوارم سال جدید پر از شادی ها براتون باشه. چند وقتیه که نتونستم بنویسم واسه همین این پست کمی طولانی میشه ، البته به پست مامان امیر علی جیگر نمیرسه وبه قشنگی نوشته هاشم نمیرسه .آخه من تعریف کردنم خوب نیست ولی خوب. 1عید : از سال نو بگم که امسال هم مثل هر سال خونه پدر و مادر عزیزم بودیم با عضو جدیدمون مهبد.امیدوارم سایه پدر و مادرم سال های سال بالای سرمون باشه.از خواهرم امسال فقط میترا خواهر کوچیکم پیشمون بود .لحظه سال تحویل تلویزیو...
14 فروردين 1392