روزانه های زیاد
سلام به پسر گلم و همه دوستای خوبم .شرمنده روی همتون هستم این چند وقته از بس که خوابیدم .خسته شدم نمیدونم کلا همش خواب بودم .ولی شما دوستای خوبم تنهام نذاشتید .منو حسابی شرمنده کردید .خیلی خیلی خوشحالم که دوستهای خوبو مهربونی دارم.بازم مممنون.
خوب بریم سراصل مطلب. پسرم. قند عسلم .عشق و عمرم که میخوام بدون اون دنیا نباشه.
مامانی شما این چند وقت حسابی کفرم رو در آوردی از بس قلدری کردی بعدش باهم دعوا میکنیم بعدش هم شما میای و عذرخواهی ی کنی منم که طالقت ندارم وقتی شما میگی ببخشید .سریع میگم باشه و شروع میکنیم هی همدیگه رو میبوسیم وبه هم میچسبیم ولی خوب چه میشه کرد 1 ساعت بعدش روز از نو روزی از نو.سنت دیگه کاریش نمیشه کرد.خودتم نفی میکنی دیگه از ترسم نمیگم هیچ کاری نکن.برعکس میگم که خودت انجامش ندی و دعوامون هم نشه .
تولد بابارضا 2 اردیبهشت بود که خونه خاله مریم سورپرازش کردیم.
24 اردیبهشت هم رفتیم نمایشگاه گل و تا تونستیم ادم دیدیم به جای گل .آخه خیلی شلوغ بود .ولی خوب قشنگ بود .ماهم دوتا گل مینیاتوری و یه گل از خانواده کاکتوس ها گرفتیم. شما هم حسابی غر زدی که از اینجا بریم بیرون .خیلی خیلی شلوغ بود .ولی خوب بود .گلای خوشگلی داشت.زیاد نتونستم عکس بگیرم .
انقدر توی خونه موندم که هر کسی بگه بیا بیرون سه سوته حاضر میشم.
هفته پیش خاله میترا زنگ زد گفت میای با مریم یعنی خاله مریم بریم بیرون .چیتگری، جاده چالوسی.ماهم از خدا خواسته بارو بندیل رو بستیم و خاله اومد دونبالمون بعد رفتیم دنبال خاله مریم. و با محمدرضا بعد از توافق طرفین راهی چیتگر شدیم و جای دوستان خالی خیلی خوش گذشت و شما و محمدرضا توپ بازی کردید .خاک بازی کردی و گاهی هم دعوا دیگه کلا زیاد باهم دعوا نمیکنید خیلی تک وتوک شده خدا رو شکر. خلاصه که به ما هم خوش گذشت .و 5 بعد از ظهر هم راه افتادیم سمت خونه که به جای خونه رفتیم خونه دایی منظور دایی خودم .آخه بنده خدا تازه عمل کرده و مریض احوال هنوز ماهم رفتیم عیادتش و شما که خوابت برده بود تا نیم ساعت اول نیومدی توی خونه و توی حساط مندی .بعد محمدرضا اومد پیشت و با هم یکم فوتبال بازی کردید و اونموقع که گشنت شده بود اومدی توی خونه و وقتی که خودتو خوب باشیرینی سیر کردی یادت افتاد که سلام نکردی و اون موقع تازه با همه دست دادی و سلام گفتی. از دیت تو تا سیر نباشی کسی دیده نمیشه.توی خونه هم همینجوری هستی .البته نه برای من ولی برای بقیه چرا.اینم غذای اون روز که خودمون درست کردیم خیلی هم خوشمزه شده بود.
اینقدر ورجه وورجه می کردی نشد زیاد عکس بگیریم. درحال ساختن خونه هستید.
از از اون روز یا مامان جونو باباجون اومدن خونموش یا بابا رضا و عزیز. فقط یه روز بابا زود اومد خونه رفتیم پیاده روی و شما هم با سه چرخت اومدی .خوب بود .
شما بعضی بعداز ظهرا میری دم در با دوستات بازی می کنی .ماشالله دوستای چسبی هم داری تا نکشوننت پایین ول کن نیستند. تازه بعدش که راحت نمیشم .هر 5 یا 10 دقیقه یک بار زنگ خونه رو میزنید .به دلایل مختلف. مثلا .آب میخوابید ، لباستونو بشورید، دعواتون میشه، یکیتون میزاره میره هم باید بهم بگی .حسابی کفری میشم .وقتی هم که منو میکشونید پای آیفون که ولم نمیکنید که یه ریز حرف میزنید. خودتم نیای دوستات رو میفرستی.....
دیروز که 29 اردیبهشت بود بابارضا و عزیز اومدن خونمون بعدش مارفتیم خونشون به یه دلیل اونم .اومدن دادش من یعنی دایی شما از ماموریت .آخه توی دریا کار میکنه و این دفعه که رفته بود ماموریت 6 ماهی میشد نیومده بود اینشد که ما تا فهمیدیم اومده سریع رفیتم برای دیدو بازدید.
شما که اول توی ماشین خوابت برد .رسیدیم خونه بابارضا سریع رفتی پیش مهراوره و باهم سروع کردید به خوردن چیپس و اسمارتیز و بستنی و کلی هم باهم خندیدید.بعد محمدرضا اومد و بازیتون از اتاق کشیده شد به حیاط و با پدرهای گرامتون فوتبال بازی کردید و همتون هم شوتای قوی داشتید .ماشالله به همتون عزیزای من.موقع رفتن هم که همتون با گریه جدا شدید. راستی تولد محمدرضا هم بود .حالا عکساشو ببین.
اینم عکس شما سه تا جیگر خودم .
این چندتا هم موقع تولد .
سه تاتون هیجان زده بودید از این شمعها .عاشقتونم.فکر میکردید میتونید با فوت خاموششون کنید.
این دوتا عکسم که واضح.
راستی یه ارگ برات خریدیم .که شما حسابی خوشت اومده و البته بابای بیشتر.