متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

متین و مهبد

سفر به رودسر

1391/3/21 9:58
نویسنده : مامان مینا
2,622 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای مهربون و همراه من. ما برگشتیم .البته 3روزی میشه ولی اینقدر کار رو سرم ریخته بود که نتونستم زودتر بیام.

جونم واستون بگه که شروع سفرمون .صبح جمعه 12/3 ساعت 7 صبح بود.ما از شب قبل رفتیم خونه بابارضا تا وسایل اونها رو هم جابجاکنیم آخه قرار بود با یه ماشین بریم.خواهرم مریم هم صبح اومد. خلاصه که راه افتادیم خیلی عجله نداشتیم و میخواستیم اروم اروم بریم. از جاده چالوس نرفتیم که فکر کنم ترافیک بود خفن...

خلاصه شروع سفر خوب بود تا که سمت بعدازظهر رسیدیم رودسر .اونجا دوست بابام اومد دنبالمون. قرار شده بود برامون خونه بگیره که بنده خدا خونه خودش رو بهمون داد. خیلی خجالت کشیدیم و نتونستیم ردش کنیم ولی گفتیم که فردا ش میریم دیگه که اونا هم اذیت نشن. خانواده خیلی خوبی هستن.برادر دوست بابام و خانومش هم اونجا بودن. خیلی خوش میگذشت کنار هم. گفتیم قبل رفتن بریم روستایی به اسم رحیم اباد کنار رودخونه و با هم ناهار رو بخوریم بعد از اونجا جدا شیم.بهش میگفتن ییلاق قبل ظهر راه افتادیم با 3 تا ماشین. رفتیم وسایلمون رو پهن کردیم و بساط ناهار رو که یه املت مشت بود راه انداختیم .از بس جوجه خورده بودیم خواستیم سبک باشه.داشت خوش میگذشت که شروع شد.............................

ناراحتی هارو میگم.اولیش دست متین بود که دو تا خار بزرگ رفت توی دستش و باعث شد کلی من واون باهم گریه کنیم ، چون نمیتونستیم حتی به دستش نزدیک بشیم چه برسه بخوایم خارها رو دربیاریم. خلاصه با کلی خون به جیگر شدن یکمش رو در آوردیم 1 ساعت طول کشید.تازه یه خورده آروم شده بودیم .وسایلارو جمع کردیم که برگردیم .فهمیدیم از بین اون همه ماشین پارک شده ماشین خواهرم رو دزد زده بود .نامرد خیلی وسیله برده بود ، حتی پاستیل های توی ماشین رو هم برده بود.کلی اونجا خورد توی ذوقمون و ناراحت شدیم.به هرحال ... راه افتادیم. اما میگن تا سه نشه بازی نشه. .توی جاده یه دفعه دوستمون رو گم کردیم. فکر کردیم خیلی جلو رفته.سر یه پیچ چند نفر رو دیدیم که دست تکون میدن و کمک میخوان. ما هم واستادیم کمک کنیم.بنده خداها با پراید رفته بودن توی رودخونه یعنی سر پیچ یه کامیون میاد جلوشون اونا هم سرعتشون زیاد بوده میرن ته دره که میافتن توی رودخونه. اول نمیدونستیم کیا هستن اما بعد ده دقیقه که مرده از توی ماشین اومد بیرون دنیا روی سرمون خراب شد .اونا همین دوستای جدیدمون بودن. دیگه نمیدونستیم چیکار کنیم. به اورژانس و پلیس با بدبختی زنگ زدیم.محلی های اونجا که خدا خیرشون بده سریع اومدن کمکشون و تا رسیدن اورژانس همشونو آوردن بالا. 4 نفر ( راننده که مرد بود، خانموش، زن داداشه راننده و بچش .خدا خیلی بهشون رحم کرد.سالم در اومدن البته با چند تا جراهت که بچه کوچولوشون بیشتر از همه صدمه دیده بود .خلاصه اون شب تا فرداش بیمارستان موندیم.بازم خداروشکر همشون فرداش مرخص شدن.فقط کوچولوشون رو برای ازمایشات بیشتر بردن رشت و 2 روز بعدش مرخصش کردن.توی این مدت متین بیچاره هی میخوابید و هی بیدار میشد و یه چیزی بهش میدادم تا سیر بشه و بعد دوباره خواب. همون بد خواب شدیم.فرداش برای اخرین بار رفتیم خونشون و یه دل سیر خوابیدیم ولی چه خوابیدنی که با بیدار شدن صبح زود محمدرضا و متین خراب شد و به سردرد منتهی شد.

راه افتادیم به سمت خونه. توی راه اینقدر به مثانم فشار اومده بود که مدام میرفتم دستشویی. کلی هم که برای خرید ایستادیم .به همین خاطر 12 ساعت طول کشید تا برسیم خونه.

اینم ماجرای سفر فراموش نشدنیمون.حالا عکسای قسمت های خوب سفرمون رو میذارم.

اینجا محمدرضا گل جمع میکرد میریخت توی رودخونه متین هم از همون جا گلارو ورمیداشت میریخت سر جای اولش.

متین یکم سردش شده بود بردمش روی تخته سنگ زیر افتاب که گرم بشه آخه نمیومد لباس تنش کنم که.یهو چند عدد گاو نازنین اومدن برای اب خوردن .پسر منم شیر مرد .اصلا نترسید.

دیگه یخ کرد بچم بابایی مهربون لباساشو در اورد و پیچیدش توی حوله و تحولیش داد به من تا لباس تنش کنم.

نیم ساعت کنار دریا بودیم همش................... ولی خیلی خوب بود.

اینجا دیگه کار از یخ زدن گذشته بود به لرز افتاد .

 

ما هم سریع بدادش رسیدیم و یه پا خانومش کردیم.

 طبیعت زیبای شمال

 این گلای خوشگل هم تقدیم به دوستای خوبی که همیشه همراهمون هستند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

نرگسی
21 خرداد 91 14:51
عزیزم خداروشکر که همه چی بخیر گذشت و یه سفر به یاد موندنی شد ..


آره خیلی بیاد موندنی بود
مامان زهرا(شهراد شیر کوچولو)
21 خرداد 91 21:57
همیشه به سفر
خوش باشید
مامانی چطوره؟؟/؟


ممنون.خوبه خداروشکر.
مامان سونیا
22 خرداد 91 7:57
سلام به مینای عزیز و متین گل رسیدن به خیر مثل اینکه به گل پسر مون حسابی خوش گذشته اینا واسه عزیزانم


ممنون گلم.
مامان امیرعلی
22 خرداد 91 17:39
آخی مینا جون کلی ناراحت شدم.
اینهمه رفتین سفر بهتون خوش بگذره اونوقت اینجوری شده.
حالا خدا رو شکر اتفاقه بدی نیوفتاده. و برای خودتون مخصوصا خودت نیوفتاده.وگرنه دق میکردم.
این مشکل مثانه برای منم بود.کلی باهاش مشکل داشتم تو مسافرت


مرسی از همدردیت دوست خوبم. واقعا خداروشکر میکنم که اتفاقی برای خودمون نیفتاد. قربونت برم عزیزم که اینقدر مهربونی.
ماماني هديه
24 خرداد 91 15:18
سلام متين جونم
ببخشيد دير شده اما روزت مبارك مرد كوچك
سفر خوش گذشت
ايشالا هميشه خوش باشي گل پسر


مرسی خاله جون .همین که یادم بودید یه دنیا ممنون.
Maman mona
26 خرداد 91 22:34
Ishala safaraye badi hamash etefaqaye khob bashe


ایشالله با هم سفرای بعدی رو بریم.
نرگسی
28 خرداد 91 18:52
مامان مینا تو دیگه مثل مامان حنا نشی بری ها !
بیا آپ کن دیگه ..


چشم میام عزیزم.
مامان فاطمه گلی
29 خرداد 91 18:23
چه مسافرت پراز دلهره وپرهیجانی به خیر گذشت انشالله هر جا باشید خوب وسلامت باشید مواظب این متین کوچولوی ما هم باشید
اینم هزار بوسه برا متین جون خاله..............................
پیش ما هم بیاین


ممنون .در اولین فرصت.
بابای دوقلوها
30 خرداد 91 11:20
همیشه به گردش
از عکسها معلومه که حسابی خوش گذشته

انشالله همیشه سلامت باشید


ممنون بابای مهربون.
الهه مامان یسنا
1 تیر 91 1:05
عجب سفر پرماجرایی. خداروشکر که همگی سالمین


مرسی.