روزانه
سلام گل پسری .دیگه عذرخواهی هم فایده نداره.اوضاع فعلا اینجوریه کاریشم نمیشه کرد.
از این چند هفتت بگم. شما همچنان میری کلاس .با سرویس میری و میای .و توی ماشین حسابی خوش میگذرونی .آخه خانم رانندتون براتون آهنگهای قشنگ میذاره و شما هم سریع حفظشون میکنی و مدام توی خونه برام میخونی.
فردا قرار بود که بچه هاتون رو ببرن پارک ارم ولی بابایی تردید داشت و واسه همین ثبت نامت نکردیم .چی کار میشه کرد میترسه دیگه که خدایی نکرده برات اتفاقی بیفته که اگه زبونم لال طوریت بشه ما دق میکنیم.
5شنبه هفته گذشته بعد 3 هفته دوری رفتیم خونه خاله مریم و شما با محمدرضا حسابی با هم خوش گذروندید و اصلا هم دعوا نکردید .انگار دوری از هم روتون تاثیر داشته .با هم نقاشی کشیدید ، کارتون نگاه کردید و بازی های مختلف ...خلاصه که خیلی خوش گذشت .اینقدر هم دوست داشتید با هم باشید که حتی دلتون نمیخواست یه لحظه رو هم از دست بدید واسه همین خوابوندن بعدازظهرتون مکافات بود.عصر رفتیم تا برات برات لباس بگیریم. یه شلوار لی ،دو تا شلوار خونگی، 3 تا هم بلوز آخه دیگه لباسای تابستونیت بدرد نمیخوره و برای این فصل سرده.
امروز بردمت آرایشگاه و نمیدونم چت شده بود. از تکیه دادن میترسیدی و فکر میکردی که میفتی .ترست اونقدر زیاد بود که لرزت گرفته بود و محکم و دو دستی صندلیت رو چشبیده بودی و حتی وقتی مجیور بودیم تکیت بدیم گریه میکردی و یه کلمه جالب رو بکار می بردی که برای آقای آرایشگر مفهوم نبود و اون کلمه ( یا ابولفضل بود) اینقدر با ناز می گفتی که دل آدم رو اب میکردی و البته کلی هم بهت خندیدیم.با هر مکافاتی بود موهای شما رو کوتاه کردیم. اینم عکسش.از الان دوباره شیطون میشی.