متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

متین و مهبد

رحمت خدا

1391/8/24 21:45
نویسنده : مامان مینا
1,804 بازدید
اشتراک گذاری

بگذار تا ببارد باران

باران وهمناک

در ژرفی شب

این شب بی پایان

بگذار تا ببارد باران

اینک نگاه کن

از پشت پلک پنجره

تکرار پر ترنم باران را

و گوش کن که در شب

دیگر سکوت نیست

بشنو سرود ریزش باران را

کامشب به یاد تو می آرد

گویی صدای سم سواران را

 

سلام به مرد کوچک خودم. بخدا خیلی خیلی شرمنده ام.دیگه حالی واسم نمونده که تند تند بیام.

شما دوستای گلم رو هم فراموش نکردم .شما هم به بزرگی خودتون ببخشید.

خووووووووووب پسر مامان چیکارا میکینی.؟؟از این روزای شما بگم که الان 4 سال و 4 ماه و 1 روز و 11 ساعت و 46 دقیقه و 34 ثانیه از روزای زیبای با تو بودن میگذره. چقدر هم زود میگذره.انگار همین دیروز بود که ما تصمیم به داشتن شما گرفتیم و خدا هم دعامون رو مستجاب کرد و یکی از فرشته های خوب خودش روبهمون داد.چه روز دلنشینی بود وقتی تورو توی اتاق عمل دیدم .نتونستم بهت دست بزنم آخه دور گرفتنت و من فقط صورت ماهت رو دیدم.هر وقت میشینم و فیلی رو که از لحظه های اول تولد رو که گرفته بودم نگاه میکنم. اندازه یه دنیا گریه میکنم .اونم از سر شوق .

 

میدونی این روزا اونقدر مرد شدی که دیگه میتونی توی خیلی از کارا کمکم کنی .حتی توی لحظه هام و توی احساساتم زیادتر از قبل شریکی.و بیشتر از قبل درکم میکنی و سعی داری که کنارم باشی..ساعت 12 ظهر منتظرم پشت پنجره تا سرویست برسه و شما رو با اون خنده خوشگلت توی راه پله خونه که با هیجان میای بالا ببینم .مخصوصا اگه کاردستی دستت باشه انگاری رو هوا پرواز میکنی که خیلی تند خودت رو میرسونی بمن که کارت رو نشونم بدی و من چقدر غرق غرور میشم.و خوشحال از این که تو اینهمه شادی.نگاهات اونقدر شیطنت آمیز وشیرین که دلم نمیخواد لحظه ای رو از دست بدم.

 

امروز دوباره بارون اومد و البته با تگرگ.خیلی زیبا بود .تو هم خیلی بارون رو دوست داری و دلت میخواد که همش زیر بارون خیس بشی ولی یکم ار تگرگ امروز ترسیدی .با تمام این که برات چتر گرفتم تا از دم ماشین تا خونه خیس نشی ولی باد و بارش زیاد کلی خیست کرد .تو هم کلی لذت بردی.خونه هم که رسیدیم مدام پشت پنجره بودی و پنجره رو هم باز کرده بودی که از این هوای خوب حسابی لذت ببری.

بعد از ظهری اینقدر ورجه ورجه کردی که ساعت 7 خوابت برد. کلی با هم بازی کردیم .من به شما میگفتم چی کار کنی شما هم اطاعت امر میکردی و کلی هم میخندیدی.بالا .پایین، بپر،بچرخ، بخواب و خیلی کلمات دیگه که خیلیاشو بهت انگلیسی میگفتم و شما هم که خیلی واردی سریع انجامش میدادی.

دو روز پیش رفته بودیم خونه خاله مییشرا( میترا] که بهش توی جمع کردن وسایل کمک کنیم آخه داره  اسباب کشی میکنه.شما هم اومدی و قربونت برم به محض این که از در وارد خونه شدیم پرسیدی: خب مامان الان باید چی کار کنم.چی رو بردارم. فدات بشم من که اینقدر فهمیده ای .ماهم تا میتونستیم به شما کارای سبک رو می دادیم که انجامش بدی و هر وقت هم که کاری نبود میگفتیم برو روی مبل بشین تا صدات کنیم شما هم بی صدا می رفتی مینشستی رو مبل و منتظر میموندی تا من یا خاله صدات کنیم .خیلی مهربونی، خیلی اقایی، خیلی فهمیده ای.هر چی بگم کم گفتم.البته توی خونه هم همینطوری خیلی از کارارو که میدونی خودت انجام میدی مخصوصا وقتی میگم میخوام خونه رو تمیز کنم خودت سریع میری و کارایی رو که بلدی انجام میدی.مامان فدات بشه.وقتی به عزیز گفتم که کلی کمک کردی از پشت تلفن برات غشو ضعف کرد و امر کرد که شما رو به جای ایشون 10 تا بوس کنم.منم که از خدا خواسته.

اَلسَّلامُ سَبعونَ حَسَنَةً تِسعَةٌ وَسِتّونَ لِلمُبتَدى وَواحِدَةٌ لِلرّادِّ؛

حدیث سلام رو یاد گرفتی خیلی رسا میخونی و معنیش روهم یادت فقط بجای ثواب میگی ثوات .قربونت برم من.

 

فعلا چیز دیگه ای نیست .تا بعد عزیزم. مواظب خودت باش.

 

بعدا نوشت:

راستی یادم رفت بگم شما دوبار خواب بد دیدی که توی هر دوتاش یه مار بد اومدو اذیتت کرد که باعث شد جیغ بزنی و منو بابا رو مثل موشک بکشونی سمت اتاقت .

بابای بیچاره .به جای من از حالت افقی به حالت عمودی در میومد اونم در عرض 1 صدم ثانیه. بعد که رسیده بود به شما و حسابی نازو نوازش شده بودید تازه من میرسیدم.برای نوازش آخر.چیکار میشه کرد الان نمیتونم سریع بپرم.بابا جورم رو میکشه.

الهی بمیرم برات که خیلی ترسیده بودی و حسابی گریه کردی .من فقط پیدا کنم کسی رو که شما رو از مار ترسونده.میدونم چی کارش کنم.خلاصه که اونشب ها شما میومدی و روی تخت ما میخوابیدی ولی چه خوابیدنی خواب از سر هرسه تامون میپرید و 2 ساعتی طول میکشید تا خوابمون ببره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

نرگسی
25 آبان 91 0:01
سلام مامانی مهربـــــــــون .. مرسی که اومدین پیشم و بابت تبریکتون خیلی ممنونم .. منم دلم براتون تنگ شده بود .. فدای متین مهربون و آقا و فهمیده ..


سلام خانمی.منم ممنون که یاد ما هستید.
سودابه
25 آبان 91 0:10
خصوصی داری عزیزم


الان میبینم.
مامان مهراد
25 آبان 91 23:16
آفرین متین جان واسه خودت مردی شدی
مینا جون تو خوبی


ممنون عزیزم خداروشکر خوبم.
مامان هدیه
27 آبان 91 10:18
عزیزم
چقدر بزرگ شده این آقا متین
الهی کی این پسر مهربون رو ترسونده مامانی از طرف منم اون آدما دعوا کن


حتما، همین کار رو میکنم.
مامان یگانه زهرا
27 آبان 91 11:28
عزیزم انشالله همیشه سلامت و شاد باشید


ممنون ان شالله شماهم همیشه سالم باشید.
نرگسی
27 آبان 91 15:22
مامان سونیا
28 آبان 91 16:23
الهی ای جونم پس گل پسر ما عاشق بارون شده ماشاالله که حسابی مرد شده و کلی به خواهر جون مینای من کمکم میکنه قربونش به خاله که اینقدر عاقل و فهمیده شده گل پسرم


مرسی خاله مهربون
الهه مامان یسنا
28 آبان 91 21:22
همیشه شاد و پر انرژی باشی عزیزم. من هم اگه ببینم اون کسی که متین شجاع رو از مار ترسونده
مامان علی مرتضی
29 آبان 91 22:35
سلام مینا جون خوبین؟آفزین ب این پسره فعال وزرنگ ،انشالله اسباب کشی خاله میترا ب سلامتی ب پایان برسه،علی مرتضی هم عاشق بارون وهمش میگه مامان آب،آبه...
چرا خاله خواب بد دیدی خودم میام اون مار بدجنسو از دمش میگیرم از خوابت میندازم بیرون فدات شم


سلام عزیزم.
قربونت برم .مرسی.
دیدی خاله مار خیلی بد جنس بود.
مامانی درسا
30 آبان 91 3:25
ای کابوس بده کجاست من دمشو بچینم که پسرمو نترسونده مامانی پسری میبخشه میدونه که شما شرایطت طوریه که خوب نمیتونی زود زود آپ کنی انشاالله بعدا" واسه هر دوتاشون بنویس ...... مردی شده واسه خودت پسرم


بعله بعدا حتما جبران میکنم .ممنون عزیزم.
سمانه
1 آذر 91 0:15
سلام مینا جون خوبی؟

پسملی به دنیا نیومد؟
شماره ات و ندارم یه تک بزن سیوش کنم




سلام نه هنوز افتخار ندادن.
باشه در اولین فرصت میزنگم.
مامان امیرعلی جیگر
3 آذر 91 8:39
اه من اینقده بدم میاد از اونایی که بچه ها رو از یه چیزی میترسونن.میخوام سر به تنشون نباشه.
امیر منم یه سری تو خوابش از مارمولک میترسید.


راسی خودت چطوری ؟کی وضع حمل میکنی به سلامتی؟


آدمای نامردن دیگه
خوبم ممنون.هفته های آخر است .تاریخش 29 آذر . تا خدا چی بخواد.
مامان امیرعلی جیگر
4 آذر 91 9:05
به به متین خان چه بزرگ شده.چقد آقا شده.
آفرین .مینا یادته همش از بدیاش و شلوغ کاریاش میگفتی.
حالا ببین چی شده.
پس دیگه وقتی نمونده تا زایمانت.
چه زود گذشتا.
همین پریروز بود گفتی باردارم
ایشالا به سلامتی.حالا پسره یا دخمل؟


من که خیلی از بدیاش نگفتم .اما به هر حال راست میگی، تغیرات زیاد بوده.
آره خواهر میبینی .البته برای من که زود نگذشت .ولی خوب .واقعا انگار همین دیروز بود.
قربونت برم.نی نی مون پسمل.
نرگسی
4 آذر 91 18:44
مامانی درسا
6 آذر 91 2:18
عزیزم انشاالله به زودی نی نی میاد و دیگه راحت تر میشی ...... انشاالله دیگه گل پسرم کابوس نبینه نکنه در موردش فیلمی چیزی دیده که حالا میترسه ........ مامانی بفرما خصوصی


مرسی خانمی.
نه مسدونم کسی ترسوندتش.
چشم اومدم.