رحمت خدا
بگذار تا ببارد باران
باران وهمناک
در ژرفی شب
این شب بی پایان
بگذار تا ببارد باران
اینک نگاه کن
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش کن که در شب
دیگر سکوت نیست
بشنو سرود ریزش باران را
کامشب به یاد تو می آرد
گویی صدای سم سواران را
سلام به مرد کوچک خودم. بخدا خیلی خیلی شرمنده ام.دیگه حالی واسم نمونده که تند تند بیام.
شما دوستای گلم رو هم فراموش نکردم .شما هم به بزرگی خودتون ببخشید.
خووووووووووب پسر مامان چیکارا میکینی.؟؟از این روزای شما بگم که الان 4 سال و 4 ماه و 1 روز و 11 ساعت و 46 دقیقه و 34 ثانیه از روزای زیبای با تو بودن میگذره. چقدر هم زود میگذره.انگار همین دیروز بود که ما تصمیم به داشتن شما گرفتیم و خدا هم دعامون رو مستجاب کرد و یکی از فرشته های خوب خودش روبهمون داد.چه روز دلنشینی بود وقتی تورو توی اتاق عمل دیدم .نتونستم بهت دست بزنم آخه دور گرفتنت و من فقط صورت ماهت رو دیدم.هر وقت میشینم و فیلی رو که از لحظه های اول تولد رو که گرفته بودم نگاه میکنم. اندازه یه دنیا گریه میکنم .اونم از سر شوق .
میدونی این روزا اونقدر مرد شدی که دیگه میتونی توی خیلی از کارا کمکم کنی .حتی توی لحظه هام و توی احساساتم زیادتر از قبل شریکی.و بیشتر از قبل درکم میکنی و سعی داری که کنارم باشی..ساعت 12 ظهر منتظرم پشت پنجره تا سرویست برسه و شما رو با اون خنده خوشگلت توی راه پله خونه که با هیجان میای بالا ببینم .مخصوصا اگه کاردستی دستت باشه انگاری رو هوا پرواز میکنی که خیلی تند خودت رو میرسونی بمن که کارت رو نشونم بدی و من چقدر غرق غرور میشم.و خوشحال از این که تو اینهمه شادی.نگاهات اونقدر شیطنت آمیز وشیرین که دلم نمیخواد لحظه ای رو از دست بدم.
امروز دوباره بارون اومد و البته با تگرگ.خیلی زیبا بود .تو هم خیلی بارون رو دوست داری و دلت میخواد که همش زیر بارون خیس بشی ولی یکم ار تگرگ امروز ترسیدی .با تمام این که برات چتر گرفتم تا از دم ماشین تا خونه خیس نشی ولی باد و بارش زیاد کلی خیست کرد .تو هم کلی لذت بردی.خونه هم که رسیدیم مدام پشت پنجره بودی و پنجره رو هم باز کرده بودی که از این هوای خوب حسابی لذت ببری.
بعد از ظهری اینقدر ورجه ورجه کردی که ساعت 7 خوابت برد. کلی با هم بازی کردیم .من به شما میگفتم چی کار کنی شما هم اطاعت امر میکردی و کلی هم میخندیدی.بالا .پایین، بپر،بچرخ، بخواب و خیلی کلمات دیگه که خیلیاشو بهت انگلیسی میگفتم و شما هم که خیلی واردی سریع انجامش میدادی.
دو روز پیش رفته بودیم خونه خاله مییشرا( میترا] که بهش توی جمع کردن وسایل کمک کنیم آخه داره اسباب کشی میکنه.شما هم اومدی و قربونت برم به محض این که از در وارد خونه شدیم پرسیدی: خب مامان الان باید چی کار کنم.چی رو بردارم. فدات بشم من که اینقدر فهمیده ای .ماهم تا میتونستیم به شما کارای سبک رو می دادیم که انجامش بدی و هر وقت هم که کاری نبود میگفتیم برو روی مبل بشین تا صدات کنیم شما هم بی صدا می رفتی مینشستی رو مبل و منتظر میموندی تا من یا خاله صدات کنیم .خیلی مهربونی، خیلی اقایی، خیلی فهمیده ای.هر چی بگم کم گفتم.البته توی خونه هم همینطوری خیلی از کارارو که میدونی خودت انجام میدی مخصوصا وقتی میگم میخوام خونه رو تمیز کنم خودت سریع میری و کارایی رو که بلدی انجام میدی.مامان فدات بشه.وقتی به عزیز گفتم که کلی کمک کردی از پشت تلفن برات غشو ضعف کرد و امر کرد که شما رو به جای ایشون 10 تا بوس کنم.منم که از خدا خواسته.
اَلسَّلامُ سَبعونَ حَسَنَةً تِسعَةٌ وَسِتّونَ لِلمُبتَدى وَواحِدَةٌ لِلرّادِّ؛
حدیث سلام رو یاد گرفتی خیلی رسا میخونی و معنیش روهم یادت فقط بجای ثواب میگی ثوات .قربونت برم من.
فعلا چیز دیگه ای نیست .تا بعد عزیزم. مواظب خودت باش.
بعدا نوشت:
راستی یادم رفت بگم شما دوبار خواب بد دیدی که توی هر دوتاش یه مار بد اومدو اذیتت کرد که باعث شد جیغ بزنی و منو بابا رو مثل موشک بکشونی سمت اتاقت .
بابای بیچاره .به جای من از حالت افقی به حالت عمودی در میومد اونم در عرض 1 صدم ثانیه. بعد که رسیده بود به شما و حسابی نازو نوازش شده بودید تازه من میرسیدم.برای نوازش آخر.چیکار میشه کرد الان نمیتونم سریع بپرم.بابا جورم رو میکشه.
الهی بمیرم برات که خیلی ترسیده بودی و حسابی گریه کردی .من فقط پیدا کنم کسی رو که شما رو از مار ترسونده.میدونم چی کارش کنم.خلاصه که اونشب ها شما میومدی و روی تخت ما میخوابیدی ولی چه خوابیدنی خواب از سر هرسه تامون میپرید و 2 ساعتی طول میکشید تا خوابمون ببره.