متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

متین و مهبد

سال نو

1392/1/14 23:42
نویسنده : مامان مینا
2,475 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صد تا سلام به همه هموطنان ، کوچولوها، مامانای مهربون، پدرهای زحمتکش، پدربزرگا و مادر بزرگا و مخصوصا دوستای خوب خودم و سلام ویژه برای گلای زندگی خودم اقا متین و مهبد خان.

سال نو همه مبارک .امیدوارم سال جدید پر از شادی ها براتون باشه.

چند وقتیه که نتونستم بنویسم واسه همین این پست کمی طولانی میشه ، البته به پست مامان امیر علی جیگر نمیرسه وبه قشنگی نوشته هاشم نمیرسه .آخه من تعریف کردنم خوب نیست ولی خوب.

1عید : از سال نو بگم که امسال هم مثل هر سال خونه پدر و مادر عزیزم بودیم با عضو جدیدمون مهبد.امیدوارم سایه پدر و مادرم سال های سال بالای سرمون باشه.از خواهرم امسال فقط میترا خواهر کوچیکم پیشمون بود .لحظه سال تحویل تلویزیون یهوئ خراب شد و ما مجبور شدیم که با خط خطی های زیاد سال نو رو از تلویزینو دنبال کنیم .سال تحویل شد و بعد تبریک گفتن به هم پدرم چند خط قرآن خوند و یادی از عزیزان از دنیا رفتمون کردیم و بعد به هم عیدی دادیم .متین یه ماشین خوشگل از خاله میتراش گرفت و از بابارضا هم پول . مهبد هم یه عروسک آوراز خون گرفت و از بابارضا هم پول . یه لحظه دلم خواست که هنوز کوچیک بودم تا میتونستم پول عیدی بگیریم .چه کیفی داشت عیدی شمردن . و البته امسال این لذت رو توی صورت متین دیدم که از گرفت عیدیاش چقدر خوشحال بود و هر جا میرسید میگفت.بعد سال تحویل هم ناهار رو با دیر کرد خوردیم اونم سبزی پلو با ماهی به رسم هر عید و عکس های یادگاری گرفتیم .

مهبد از دیدن عیدیش که براش کوئک کوئک میکرد خیلی هیجان زده بود و مدام توی بغل من بالا و پایین میرفت و چون دیگه میخواد همه چیز رو بگیره با هیجان دستاش رو تکون میداد و دهنش رو هم باز کرده بود میدونید که خاصیت زبون زدن شروع شده بود و اینقدر این کار رو با لذت انجام میداد و شور وشوق داشت که ناخودآگاه همون میخندیدیم.

2عید:چون عید اول دایی خدابیامرزم بود رفتیم خونه داییم و همه دور هم جمع شدیم .روحت شاد دایی جون .و بعد برگشتیم خونه تا برای عروسی که 3 در پیش داشتیم حاضر بشیم.امسال بخاطر این عروسی نتونستیم بریم مسافرت آخه تعطیلی آقا مرتضی فقط تا 6 بود .

3عید: از صبح لباس های بچه ها و خودم رو آماده کردم و ظهر با خواهر شوهرم رفتیم آرایشگاه .از شانس ما عروسی نزدیکای ما بود و دیر نرسیدیم .خوب بود و بیشتر از همه آخر شب بهمون خیلی خوش گذشت چون عروس شمالی بود آخرش مجلس قاطی شد و همه حسابی خودشون رو خالی کردن و بیشتر از همه متین گلم که همش گم میشد و ما جلوی دی جی پیداش میکردیم که در حال رقصیدن بود.حسابی خوشش اومده بود .ما هم تنهاش نذاشتیم و با مرتضی و متین گل رقصیدیدیم.مهبد هم مثل بچه های خوب خوابید و کمی آخرش بیدار شد که بغل عمه و خواهرم که با ما اومدبود اروم نشسته بود و اذیت نکرد .قربون هر دوتا عشقم برم که همه جوره هوامو دارن .

4 و5 و6 عید:روزهای عید دیدنی شروع شد .و ما تا جایی که تونستیم به دیدار اقوام رفتیم. از 6 به بعد آقا مرتضی رفت سر کار و ما خونه نشین .بیشتر وقتاش هم بابا و مامانم و خاله میترا میومدن خونه ما و با هم توی خونه بودیم.و چند باری رو بیرون رفتیم.خواهر بزرگم یعنی مامان محمدرضا هم رفتند قشم خوشبحاشون .ما که نتونستیم.تا 12 خونه بودیم.

13عید:و اما روز طبیعت. همراه خاله میترا و خالهمریم که حالا از سفر برگشته بودند و بابارضا و عزیز رفتیم پارک خرگوش دره که نزدیک استادیوم آزادی بود خوب شد زود رفتیم وگرنه جای وایستادن هم نبود.امکاناتش بد نبود اما جای بازی برای بچه ها نداشت و بیشتر متین محمدرضا با خاک و سنگ بازی کردن .عکساش رو میذارم.

 

از مهبد بگم که چقدر عوض شده بزرگتر، تپل تر، فهمیده تر و البته شیطون تر .

وقتی چیزی نظرش رو جمع میکنه اولین واکنشش اینه که دست وپاهاش رو خیلی شدید تکون میده ،لبای کوچولوش رو جمع تر میکنه و سیلابیه که راه میندازه و مدام ربونش رو بیرون میاره تا بتونه به اون وسیله برسه. بعد هم که بهش رسید شروع میکنه به جیغ زدن و صداهای مختلف از خودش در آوردن.و اگر هم بهش نرسه داد میزنه و اااااااا(با کسره بخونید) میکنه تا بهش اون چیز رو بدن.

از چرخیدنش به شکم بگم که از روزی 1 بار رسیده به روزی 6 تا 8 بار که مدام باید مراقبش باشیم.متین هم خیلی حواسش بهش هست و تا مهبد برعکس میشه سریع میگه مامان مهبد داره میافته .قربونش برم فکر میکنی از روی زمین میافته .

به مهبد جغجغه میدم و میگم بگیرش .دستاش باز میشه و توی هوا تکونش میده وقتی رسید به اسباب بازیش و توی دستش گرفت سریع میبره سمت دهنش و زبون میزنه یه وقتایی هم که اسبابا بازیش میافته فکر میکنه هنز توی دستاش و همچنان دستاش رو میبره توی دهنش بعد که میفهمه از اسباب بازیش خبری نیست دادو بیداد راه میندازه که نگو.شیطونی شده بیا و ببین.

مدام سرش میچرخه و همه چیز و همه جا رو نگاه میکنه.اعضای اصلی خونوادش رو میشناسه و اگه یکهویی بره بغل کسی میزنه زیر گریه و تا نیاد توی بغل من یا باباش ساکت نمیشه.از اعضای خانواده علاقه زیادی به باباش، متین،بابارضا و عزیزش داره.متاسفانه باباجون و مامانجونش(پدرمادر مرتضی) نیستن تا بتونه توی این تعطیلات بیشتر ببینتشون و باهاشون غریبی نکنه.

فکر کنم که خیلی بخورش خوبه و شاید از 5 ماهگیش بعد این که با دکترش مشورت کردم غذای کمکی دادن رو بهش شروع کنم.آخه آقا پسر شیطون شیر نمیشه و مدام از شیرم میخواد .شیر خشک هم نمیخوره .

20 این ماه وقت واکسن 4 ماهگیشه .خدا بدادم برسه .ایشالله خیلی درد نداشته باشه.

حالا نوبت متین گلم .

پسر دسته گلم .اینقدر فهمیده شده که نگو هر روز براش اسفند دود میکنم .به من خیلی کمک میکنه، خیلی مراقب مهبد،و همش کامپیوتر بازی مکنه .این آخری بی ربط بود به مسائل قبلی.

از شیرین زبونیاش هر چی بگ مکم گفتم. اونقدر حاضر جواب شده که گاهی توی جواب دادن بهش میمونم .سوالاتشم خیلی زیاد شده و بعضی وقتا کم میارم و میگم فکر کنم بعدا بهت جواب میدم .اونم صبورانه منتظر میمونه.

شیطونک من اینقدر ورجه وورجه مکنه که گوشت به تنش نمیمونه.

متین میتونه از 1 تا 100 بشموره .حتی میتونه از 10تا 1 رو بدون اشتباه برعکس بگه.

 

حالا بریم سراغ عکسا توی ادامه مطالب

مراحل غلطیدن مهبد.

بدون شرح

 

سیزده بدر و متین و محمدرضا

عزیزای من(دوستتون دارم)

متین ومحمدرضا در حال ساخت خونه و البته زورآزمایی

و بازم بدون شرح

 

تیپ عروسی


 

عکسای بجامانده از سال 91 .

جشن متین

 

متین جایزشو گرفته و دوست داره زودتر پیش دوستش بره داریم با هم کلنجار میریم که ازش عکس بگیرم .

متین و آقای کیان


و بالاخره متین و دوستش مانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان امیرعلی جیگر
15 فروردین 92 10:29
کلی کیف کردما.مخصوصا اون تیکه اش که اسم منم هست


قربونت.
مامان امیرعلی جیگر
15 فروردین 92 10:29
به به مینا خانم از دیدینتون بسی مشعوف شدیم خانم خانما .زود تر عکستو میزاشتی خو


عزیزمی.
مامان امیرعلی جیگر
15 فروردین 92 10:30
از عکسا شروع میکنم.وای خدای من مهبد چقد شبیه متینه انگار که برادرنجل الخالق


یعنی عاشقتم.
مامان امیرعلی جیگر
15 فروردین 92 10:31
آقا مرتضی شوهرته دیگه مگه نه؟ پس چرا ننوشتی شوهرم نوشتی آقا مرتضی؟ این الان سوال شده برام
مامان امیرعلی جیگر
15 فروردین 92 10:32
راسی این آقا کیان کیه؟خیلی برام آشناس؟
مامان امیرعلی جیگر
15 فروردین 92 10:33
ایول عروسی هم داشتین تازه عروسی شمالی.خوشا به سعادتتون.ما که هنو عروسی این شمالیارو ندیدیم
مامان امیرعلی جیگر
15 فروردین 92 10:34
حالا خوبه شما سال نوتونو با تلویزیون خراب تحویل کردینچی گفتم. ما که تو ماشین و با رادیو چی بگیم پس
مامان امیرعلی جیگر
15 فروردین 92 10:36
در آخر سال خوبی رو برات آرزو میکنم..پسرای گلت همیشه صحیحو سالم باشن ایشالا ایشالا واکسن 4 ماهگی مهبدو بدون درد سر بزنینو تموم شه همین دیگه
مامانی هدیه
15 فروردین 92 16:58
عزیزم
سال نو مبارررررررررررررررک
ایشالا همیشه سلامت و شاد وباشید


مرسی .همچنین برای شما.
مامان سونیا
15 فروردین 92 19:06
ماشاالله چقدر بزرگ شد گل پس مهبدی خاله داری واسه خودت مردی میشی ها و افرین به بزرگ مرد کوچک متین جان که همه جور به مامانی کمک میکنه و مواظب داداش کوچولوش هم هست


ممنون خاله جون
مامان علی مرتضی
16 فروردین 92 15:33
سلام به مینای عزیزم و2 وروجک خوشکلش خوبییییییین؟چ خبرا؟من که اصلا حوصله ی تایپ کردن ونوشتن خاطرات علی مرتضی رو ندارم نمیدونم چرامعلومه که عید حسابی بهتون خوش گذشته خوشحالم که این طور بوده،از طرف من نی نی هاتون ببوس وعیدو به هرکی که منو میشناسه تبریک بگوهرچی گشتم عکس جدیدی از مهبدو متین نگذاشتی تورو خدا بزار دلمو ما رو نشکون من کشته مرده ی این دو وروجکم وکلی با شوهرم ازشون حرف میزنم البته ازتون


سلام عزیزم.ما خوبیم ممنون.
منم بعضی وقتا حس نوشن ندارم برای مامانا طبیعیه.
چرا؟؟؟؟؟؟؟ادامه مطلب میرفتی خوب