متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

متین و مهبد

اینروزها

1392/2/3 22:59
نویسنده : مامان مینا
1,672 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرای عزیز من.

امروز میخوام کمی از روزهای با شما بودن بنویسم.

اول هم از شاه پسرم متین خان شروع میکنم.شما گل پسری که مثل همیشه منو با کارات خندون و شاد میکنی.اینقدر بلبل زبون شدی که نگو .من رو که هیچ بقیه رو با حرفات شگفت زده میکنی.مثلا .چند رو پیش خاله میترا اومده بود خونمون و شما هم طبق معمول با هم در حال جنگ بودید البته اینم بگم که خیلی عاشق هم هستیدا ولی خوب شیطنت هردوتاتون زیاده دیگه چه میشه کرد.خوب بریم سر اصل موضوع .میگفتم که درحال جنگ بودید که خاله میترا مثلا ناراحت شد و بهت گفت که من با تو قهرم.

جواب شما

خاک تو سرت که با من قهری.

منو خاله میترا این شکلی بودیم.

حال شما کاملا خوب شده و فقط جای کمی از زخمهات مونده.

اینروزا که خونه موندی رو بیشتر باهم کامپیوتر بازی کردیم و نقاشی کشیدیم و بعضی روزها هم با مهبد بردمت پارک که حسابی بازی کنی.تازه بالاخره تنبلی رو کنار گذاشتم و برات خمیر خونگی درست کردم.کلی هم شکل درست کردیم که از خوباش عکس گرفتم.

نقاشی شخص شخیص شما.

  15/1/92  رفتیم خونه عزیز و بابارضا. دایی مهدی هم شب اومدن اونجا و شما و مهراوه هم با هم لوله بازی کردید.

3 شنبه گذشته مادربزرگ ماکان دوستت که پسر همسایمون هست فوت کرد .من و شما هم برای تسلیت گفتن رفتیم و اونا هم در مجلس برای مرحومه دعا میخوندن .صداشون بلند بود ولی نه اونقدری که شما گوشاتو بگیری و بگی مامان گوشام کور شد چقدر داد میزنن.کسی که کنارمون بود گریه یادش رفت.

بابارضا اومده خونمون شما بهش میگی بیه با هم بازی کنیم .بابارضا هم گفت که من دیگه پیشر شدم .مغزم کشش این بازیا رو نداره .بعد رفتی پیش خاله میترا .میگی بابارضا مغزش خراب تو بیا با هم بازی کنیم.

چند شب بخاطر سردی هوا و این که شوفاژمون خراب بود مجبور شدیم توی حال کنار بخاری بخوابیم.شما که خیلی خوشت اومده بود شب بعدی که گفتم برو سر جات بخواب .میگی مامان اتاقم خیلی سرده .حتی متکام هم سرده اگه اونجا بخوابم مریض میشم .بهتره توی حال بخوابیم.

5شنبه29/1/92 خاله مریم و محمدرضا اومدن خونمون و تا جمعه موندن.شما و ایشون تا تونستید آتیش سوزوندید و انرژی های این چند وقت ندیدنتون رو خالی کردید .دیگه نمیدونستید چی کار کنید .

بازیهاتون:

باهم خمیر بازی کردید

نقاشی کشیدید

توپ بازی کردید.

پارک رفتید.توی پارک مدام بچه های دیگه رو از الاکلنگ پایین میاوردید که خودتون دوتا بشینید .زورتون فقط به الاکلنگ رسید.

دزد و پلیس بازی کردید.

ادای کارتون هایی رو که دیدید در آوردید نمونش: باب اسفنجی که تو میخواستی محمدرضا رو با آمپول تمیزش کنی و محمدرضا هم هی از دستت فرار میکرد بعدش که گرفتیش و میکروبارو از تنش درآوردی ریختیشون روی میز البته به قول خودت.

توی خونت میرفتی و آشغالا رو میریختی بیرون و بعدش محمدرضا مینداختش تو خونت دوباره که آخر این بازی تبدیل شد به پرت کردن وسایل و با دعوای من و خاله مریم تموم شد.

وقتی تو یا محمدرضا میرفتید دست شویی به هم میگفتید که چراغ رو خاموش کنید تا بترسید .اینم یکی از بازیاتون بود.(یا خدا این چه بازیاییه دیگه)

به هم تیر میزدید

وقتایی هم که بازی نداشتید همدیگه رو میزدید و بعد یکیتون بود که صداش در میومد و اون یکی می گفت (حقته) یا ( خوبت شد) بعد دوباره باهم دوست میشدید و بازی میکردید.

آخر شب هم همه رو عاسی کردید و مهبد رو بی خواب

نقاشی چشم بسته من و شما اقا متین گل گلا

سمت راستی ها نقاشی های منه وسمت چپی ها هم برای شماست.

خواب های متین

وقتی متین یاد کودکی هایش میفتد

حالا نوبت مهبدی خودم.

مهبد عزیزم الان توی 5 ماهگی بسر میبرد .شیطون بلا شده نگو. خانواده رو کامل میشناسه و کسایی که آشنا هستن ولی چند روز نبینه رو قبول نمیکنه و میزنه زیر گریه .اونم از نوع خفن.صبحها هم همچنان خروس خون ماست و حتی بابا رو هم زودتر بیداره میکنه و مجبورش میکنه که باهاش بازی کنه تا سرحال تر بره سر کار .بابایی هم از خدا خواسته.اینم ساعت 6 یک روز صبح .پدر وپسر مشغول بازی

وقتی روی شکم میافته 180 درجه کامل دور میزنه.

میشینه با کمک.

این لباس خوشگل رو خاله مونا براش خریده.

اینجا هم محو کفشاش شده بود هر چی صداش کردیم سرش رو نیاورد بالا.تا با عذروسک گولش زدیم

مراحل بیدار شدن مهبد از خواب

بدون شرح

آقا مهبد راننده میشود

 

غرق در بازی

عاشق این نگاهتم.

اینروزا وقتی با شما حرف میزنیم .همش این شکلی هستی

بردمت پارک از دیدن بچه ها ذوق زده بودی .و روی پاهات بند نمیشدی همش در حال جهش به سمت وسایل یازی و بچه ها بودی

وقتی تلویزیون نگاه میکنی

خواب های ناز فرشته کوچولوی من.

مهبد شیطون پسر که ایستادن رو خیلی دوست داره.

متین و مهبد فرشته های زمینی من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان امیرعلی جیگر
1 اردیبهشت 92 10:33

خوشم اومد از تیکه هایی که متین گفته ها.کلی جای بحث داره ها


آره خیلی
مامان امیرعلی جیگر
1 اردیبهشت 92 10:34
خدا رو شکر که زود خوب شدی متین.اما هنوز جای آبله هاش مونده


آره دیگه طول میکشه ولی خدا کنه جاش نمونه
مامان امیرعلی جیگر
1 اردیبهشت 92 10:34
ایول چه مامان فعالی .چجوری درست کردی این خمیرای بازی رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بگو منم برا امیرم درست کنم


میام.
مامان امیرعلی جیگر
1 اردیبهشت 92 10:35
امیر منم یه سری مثه متین هوای بچه گیاشو میکرد میرفت تو روروئکش.اما حالا جمعش کردم
مامان امیرعلی جیگر
1 اردیبهشت 92 10:36
ای جانم چه سریع سرحال میشه بعد از خوابش.انگار نه انگار که خوب بوده


آره از این رو به اون رو میشه
مامان امیرعلی جیگر
1 اردیبهشت 92 10:37
خدا نگه داره این دوتا فرشته رو برات مینا جون


مرسی عزیزم .
الهه مامان یسنا
1 اردیبهشت 92 15:18
سلام چه پست پر و پیمونی بود.. همیشه شاد باشین و سلامت و دیگه هیچ وقت مریضی تو خونتون پیداش نشه


سلام دیر به دیر که میام همین میشه دیگه.
مرسی خانمی
نرگسی
1 اردیبهشت 92 23:06
ای جون دلمممممممممممممممم عزیزمممممممممممممممم مهبدی چه خوردنی شده عسلمممممممممممممم.. ماشالله هزار ماشالله ..


مرسی خاله جون
مرجان مامان آران
2 اردیبهشت 92 0:50
خدارو شكر كه بهتر شدههههه
ماشالا متين جون اقا شدههههههههههههه
مهبد جونم كه ديگه داره مرد كوچولو ميشه عزيزممممممم
خوش باشيدددددد


مرسی عزیزم.
مامان سويل و اراز
3 اردیبهشت 92 2:09
سلام دوست عزيزم وبلاگ اموزشكده هنرهاي دستي به ادرس زير منتقل شد http://shohrerafat1364.mihanblog.com/ لطفا مهمون وبلاگ جديدم باشيد و منو با نظرهاتون از حضورتون باخبر كنيد البته وبلاگ قبليم هم فعلا فعاله ممنون



ممنون از اطاعتون
مامان هدیه
5 اردیبهشت 92 10:45
ای جان
چه پسر شیرین زبونی



مامان علی مرتضی
11 اردیبهشت 92 0:38
آخه عزیز دلم ابله چراااااا؟؟؟؟؟؟؟انشالله زود زود خوب میشی،مینا جان توی تاب که گذاشتیش بغل متین ی وقت نیفته تو رو خدا نکن از این کارو ترسیدم به خدا،ماشالله چ جنتلمنی هم شده ،متین هم چ روروک بهش میاد ولی فکر کنم دیر یادش افتاده


نگران نباش خانمی .اگه میدونستم مهبد واینمیسته اصلا این کار رو نمیکردم.
مامان علی مرتضی
11 اردیبهشت 92 0:40
مادرم را هیچ وقت ندیدم که پرواز کند؛

زیرا به پایش؛

من را بسته بود؛

پدرم را؛

و همه ی زندگیش را ...
عزیزم روزت مبارک


ممنون گلم.
مامان علی مرتضی
16 اردیبهشت 92 16:33
سلام به مینای عزیزم بچه هات خوب شدن؟خداروشکر که متین خوبه اون آقا کوچولوی ما چطوره


ممنون هر دوشون خوبن.شما چطورید؟