نوبت متینه.
روزای متین هم میگذره پر از شادی و البته گاهی غم که غمهای کودکانست. هر روز شیطون تر از روز قبل میشه و شیطنت هاش تغییر میکنه. بالای مبل و صندلی میره و میپره از روی تخت ما هزاران بار میافته و گاهی که چشمم به پاهاش میافته میبینم که چقدر کبودی رو پاهاش جا خوش کرده .اما این کبودی ها و درداش که گاهی خیلی زیادن باعث نمیشه که نپره .از روی هر چیزی که میبینه میپره، از روی مبل، میز، چهار پایه، پله، حتی مهبد ، از روی پاهای باباش. از روی متکا و خیلی چیزای دیگه .
سوال کردناش رو نگو که سر به فلک کم میارم اینقدر که سوال میپرسه .یه روز تعداد سوالاش رو شمردن 100 تا سوال کرد .بدون اغراق. خیلی هاش رو جواب دادم ولی خیلی هاش روهم نتونستم و تازه اون موقع سوال دیگه ای پیش میومد که چرا نمیدونم جواب سوالش رو....................
کار دستیهاش کامل و قشنگ تز از همیشه شدن .با وقار تر شده و البته فهمیده تر .فهمش خیلی بیشتر از سنش شده.
گاهی شیطون گولش میزنه و مهبد رو کمی اذیت میکنه.
توی زبون کم نمیاره و بخوبی جواب هر کسی رو میده.
دیگه دلش میخواد خودش بره خرید. و با پولای خودش که پس انداز کرده چیزای خوب بخره.
هنوز از تاریکی میترسه.
اینروزا زیاد بهم میچسبه و میگه مامان دوست ندارم حتی یک لحظه نبینمت .میخوام کنارت باشم.بعضی وقتا زل میزنه بهم.باباش که میاد تا یه دل سیر نگاهش نکنه نمیره سراغ بازیش. گاهی تا دم در دستشویی دنبالش میره و میگه بابا درو نبند میخوام ببینمت.
حسودیاش داره زیاد شده و خیلی بهونه میگیره .اما می دونم که میگذره.
اینم یه عکس قدیمی از گل پسرم.