متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

متین و مهبد

تولد متین

1392/4/25 17:56
نویسنده : مامان مینا
2,183 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماه متین گل

امروز که 25 تیر 92 باشه، تولد شاه پسرم متین .آقا متین گل تولدت مبارک مامانی. حالا شما 5 سالت تموم شد . مردتر شدی عسلکم. امسال تولدت رو متفاوت از سالای قبل گرفتیم .بجای خونه توی موسسه خلاقیت و بجای خانواده با دوستات جشن گرفتی .کلی هم خوشگذروندی و حسابی بالاو پایین پریدی .رقصیدی و با دوستا بخاطر ریختن برف شادی کلی جیغ زدی. ایشالله همیشه خوش باشی. زمان تولدت کم بود و وسط هفته بود واسه همین دوستات از بیرون نتونستن بیان و فقط مهراوه دختر دایی مهدی و مامانش اومدن و منو عزیز بودیم .بقیه هم دوستای کلاست .ولی خداروشکر به شماها خیلی خوش گذشت .منم این وسط با مهبد سرگرم بودم .ماشالله گل پسرم بغل هیچ کس واینمیسه .اونجاهم که همه براش غریبه بودن حتی از بغل رفتن عزیز هم میترسید .خلاصه که کلی گریه کرد ولی اون وسطاش یکم با من شما متین گل رقصید و البته خنده قشنگش رو نشون داد. خیلی خلاصه بود تولدت و منم که سرگرم کاراش بودم یادم رفت از کیکت عکس بگیرم .اینقدرم شما ورجه وورجه میکردید که عکسای خوبتون کم شد .مهم نیست .همین چند تا عکس رو میذارم برات.

ببین چقدر کوچولو بودی متینم. سمت چپی شما یی و سمت راستی محمدرضا پسرخالست.

حالا ببین چه بزرگ شدی و قد کشیدی.

با دوستای کلاست.

سری دوم با دوستای کلاست.

کیکت اینجا یکم معلومه

کادوی منو بابایی و لباس نارنجی که تنته

هدیه بابارضا و عزیز .

هدیه دایی مهدی و زن دایی و مهراوه

هدیه یکی از خاله های کلاس

هدیه یکی دیگه از خاله های کلاس

کادوی خاله میترا.

و بازهم کادوی خاله میترا

کادوی خاله مونا بر تن شما، چقدرم بهت میاد.

چند روز پیش اومدی پیشم و گفتی مامان ببین چی کشیدم .منم ذوق مرگ شدم از این نقاشی خوشگل با این همه پیشرفت یهویی.میگی یکی از پسرا داری با پاهاش از روی سرسر همیره بالا ،اون یکی هم از پاهاش آویزون پله شده .عین واقعیتو کشیدی.

اینجا شما با سبد بازی میکردی و آخر سر گیر افتادی توش

خلاصه اینروزهای شما:

دیشب دیدی دایی مهدی و بابا فوتبال توی کامپیوتر بازی میکنن. دیگه بازیهای خودت رو نمیکردی و فقط میگفتی حوصلم سر رفته باید کامپیوتر بازی کنم.

چند روز پیش با یه جیغ بنفش از دستشویی پریدی بیرون ، سوسک دیده بودی .بعد از اون دررو باز میذاری میری .هر کاری هم میکنم از یادت نمیره.

ساعت 12 شب منو بابا داریم باب اسفنجی نگاه میکنم از خواب پاشدی اومدی وایسدادی داری تو هم نگاه میکنی، خواب نداری بچه.

اینروزا خیلی انرژی میسوزونی و اصلا سر جات نمیشینی ولی همچنان غذات کمه و لاغر موندی.

رفتیم خونه دایی مهدی با مهراوه باهم کنسرت راه انداختید مهراوه آهنگ میزنه تو هم میخونی.

کلاست رو هم که راحت میری فقط من مکافات دارم برای بیدار کردنت .ظهر هم که از کلاس میای اینقدر خسته ای که خودت میری میخوابی.

یه وقتایی میبینم داری با خودت میخندی میگم چی شده .دیالوگ پاتریت رو توی یکی از قسمت های باب اسفنجی میگی و خودت میخندی . میگی خیلی بامزست.

گیردادی میگی دستامل بده دیوارارو تمیز کنم.آخرشم راضیت کردم به دستمال کشیدن عسلی ها راضی بشی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

نرگسی
1 مرداد 92 15:04
تولدت مبارک باشه عزیزمممممممممممممممم ..
بهترین ها رو برات آرزو میکنم ...


مرسی خاله جون
مامان سونیا
2 مرداد 92 13:38
به به چه جش با شکوهی مبارکت باشه عکسات خیلی خوشگل شده عزیزم کادوهاتم مبارک باشه به سلامتی از همشون استفاده کنی عزیزم


مرسی عزیزم.
مامان علی مرتضی
6 مرداد 92 13:16
خدا بارت حفظش کنه راستی ماشالله مهبد مرد بلند قامتیه . ظاهراش که اینو میگه مینا جون اون خانمه که توی عکس شمایین؟اگه شمایین من فکرمیکردم شما ی خانم لاغرو بلند قد هسا=تین والبته اینجا قدتون معلوم نیست ولی فکرمو گفتم عزیزم.


آره عزیزم منم. نه متاسفانه نه قد بلندم نه لاغر