مادرانه هایم.
صبح وقتی چشم باز میکنم صورت خندون و فوق العاده هیجان زده مهبد رو میبینم که با انرژی وصف نشدنی داره بالا و پایین میپره و منو باباش رو با خودش همراه میکنه.آخ که چه شیرینه .خواب رو از سرم میپرونه حتی اگه دیر خوابیده باشم .از همون اول صبح شروع میشه .خنده ها و گریه ها و نق زدن ها.ولی.... همشو دوستدارم دلم نمیخواد هیچ کجای دیگه میبودم .دوتا کوچولوی نازدارم که با تمام سختی ها وقتی خنده نازشون رو میبینم دنیام بهشت میشه.مهبد که سیر میشه میره سراغ بازی ولی هراز گاهی سرک میکشه تا ببینه که من هستم یا نه.وقتی آهنگی از تلویزیون پخش میشه هر کاری داشته باشم میزارم کنار و با مهبد که بغلمه شروع میکنم به بالا و پایین پریدن بعدش پام درد میگیره ولی بقدری مهبد توی اون لحظه ها شاد میشه و میخنده که همه دردای دنیا برام هیچ میشه .هر بار که نگاش میکنم .حس میکنم قلبم داره از جاش کنده میشه.حس عاشقی چه حس خوبیه .عاشق این فرشته هابودن چه نعمتیه.وقتی بهش میگم که دوستت دارم با تمام وجودش میخنده و بهم میگه که اونم منو دوست داره و این چقدر شیرینه.وقتایی که پیش میاد که جایی غربیه میبینه تمام صورتش رو میبره توی وجودم و تا جای که امکان داره قایم میشه و من عاشق اون لحظه ام که با دستم صورتش رو میگیرم و میگم که نترس من باهاتم.
متین .متین رو بگو که وقتی از کلاس میاد تا بهش نگم خوش اومدی تو نمیاد و گاهی که کلمه صفا آوردی رو یادم میره برام تکرارش میکنه تا منم براش بگم .دوست داره که کاردستیش رو پشتش قایم کنه تا من هدس بزنم که چیه.وقتایی که توی بغلم میگیرمشو غرق بوسش میکنم بهم میگه مامان بسه ولی وقتی که میره چند دقیقه بعد خودش برمیگرده و می خواد که دوباره همون کارا رو انجام بدم.مثل این دخترهای تازه عاشق شده نمیتونم ببینم که کسی رو بوس میکنه و حسودیم خیلی گل میکنه و اونم برای این که منو بی نصیب نذاره تندی میاد و یه بوس خوشگل بهم میده .
تازگیا یاد گرفته وقتی بوسش میکنم یه ضربه میزنه روی دل و میگه بوست رو گذاشتم توی قلبم وای که چه حالی میده.الان که کلاس رفته دلم واسش تنگ شده .دوست دارم زودتر ظهر بشه وبیاد.
مهبد هم که میخوابه همی حس رو دارم انگار که گمشون میکنم دوستدارم زودتر بیادر بشن و بیان بغلم .