پسر ارشد
سلام به شاه پسر خودم .به قند عسلم .امروز هم اومدم تا فقط خاص شما بنویسم .
اینروزامون با این که یکم با کارای روتین تکراری شده ولی شما از وقتی میای خونه حسابی متنوعش میکنی .حتی گاهی اول صبحمو تغییر اساسی میدی که سرحال سر حال میشم.
یکی از نمونه هاش: اومدی منو بیدار کردی اونم با یه بوسه جانانه و بهم میگی مامانی اینجوری که موهات هست خیلی قشنگ شدی .قربون شیرین زبونیات برم من.
دیروز به بابات پاستیل نشون دادی ،بابا هم اذیتت میکنه طوری که فکر کنی نمیدونه پاستیل چیه. بهت میگه این که کرم از توی گلدون در اومده.و شما هم خیلی جدی براش توضیح دادی: ببین بابا کرمو که از خاک در اوردن اول کشتش (منظور فعل کشتن) کردن بهد دست و پا و دهنو دماغو چشمش رو برداشتن بهش مزه زدن ، بعد رنگش کردن تا ما بتونیم بخوریم.( من کلی خندیدم این وست). قربون تحلیلات برم عشق من.
آهنگ که شروع میشه میای منو صدا میکنی و میگی: مامان من دوست دارم این آهنگ رو با تو برقصم .منم از خدا خواسته میامو خودم رو مثل بچه ها تکون میدم.و با شما حسابی کیف میکنم.
دیگه شما صبحا که پا میشی برای پیش دبستانی بهونه نمیگیری..و خودت همه کارات رو انجام میدی.
از کلاس که میای ولی باید کلی بهت بگم تا لباساتو در بیاری .دوست داری همون جوری ولو بشی روی زمین.
ناهار که میخوریم میگی مامان نوبت کارتون دیدن منه .تو صبح و شب ببین فیلمتو ، منم ظهرا کارتونم رو نگاه میکنم.
روی میز ناهار خوری کلی از آجرای مختلفت رو چین کردی و به قول خودت مرکز فرماندهی پلیس رو ساختی که توش هم چیز داره غیر از تخت .ازت میپرسم چرا تخت نداره؟
میگی: آخه پلیسا که نمیخوابن و اونوقت برای اثباتش این شعر رو میخونی:
شبا که ما میخوابیم
آقا پلیسه بیداره
ما خواب خوش میبینیم
اون دنبال شکاره
آقا پلیسه زرنگه
بادزداخوب میجنگه
ماپلیس رو دوست داریم
بهش احترام میذاریم.
اینقدره خوبی که حد نداره .فکر میکردم با مهبد به مشکل بربخوری ولی شما خیلی خیلی با هم خوبید و همیشه میتونی مهبد رو سرگرم کنی .یجورایی پشتم بهت گرم شده و وقتی کنار مهبدی دلم ارومه و لازم نیست تند تند چکتون کنم .ایشالله همینجوری بمونید.
یکی از بازیهای مورد علاقتون دالی بازی اونم پشت پردست که شما دوتا و از جمله من رو بحد خیلی زیادی شاد میکنه .وقتی خنده های از ته دل شما رو میشنوم خیلی خیلی سرمت میشم و از داشتن پسرهای به این ماهی خدارو شکر میکنم.
میدونی چیه مامان، یه مدت بخاطر این که مهبد دیگه مهد نمیره خونه نشین شدم و افسرده آخه مامان قبلا باشگاه میرفت .از زمانی که یادم میاد همیشه در حال ورزش کردن بودم و خیلی از ورزش ها رو تجربه کردم مثل:دو،والیبال،بدمینتون،بسکتبال،کوهنوردی،شنا،ایروبیک،رقص،بدنسازی،دوچرخه سواری_ همه این ورزشا رو دوست دارم و همیشه سرحالم میکرد. اما حالا باید خونه بمونم و این باعث افسردگیم شده .ولی همین که شما میای خونه تمام ناراحتیام میره.خیلی دوستت دارم عزیز دلم.خیلی زیاد.