متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

متین و مهبد

سال نو

1393/1/27 13:45
نویسنده : مامان مینا
1,807 بازدید
اشتراک گذاری

سلام وصد سلام به روی ماه همه دوستای نی نی وبلاگی و کوچولوهای نازشون.حالتون چطوره .امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشید و ادامه مسیرتون پر از روزهای شاد و توام با سلامتی باشه.

پایان سال قبل به علت خرابی کامپیوترم نتونستم بیام و مطلب بذارم .اما حالا پرم از خاطرات و اتفاقات خوب و بد .البته من خوباش رو می نویسم چون بدا همینجوری خوی خاطرات میمونن و نیازی به یادادشت کردن ندارن.بگذریم.سال گذشته با تمام بدیهای و خوبی ها و غصه هاو شادیهاش گذشت .امیدوارم توی سال جدید شادی های زندگیمون بیشتر باشه و خنده از روی لبامون محو نشه.

بریم سراغ گل پسرای خودم .شاهزاده های کوچولوی من.

خدارو هزار بار شکر میکنم که یک سال دیگه بهم عمر داد تا کنار شما و همسر عزیزتر از جونم باشم . روزهای جدید و خوب رو تجربه کنم.

مثل هر سال تحویل سال کنار پدر مادر عزیرم بودیم و البته شادیمون دوچندان بود چون دایی مهدی،خاله مریم،خاله میترا و خاله مونا کنارمون بودم و خانوادمون کامل بود .با شمارش معکوس سال نو آغاز شد و صدای جیغ و دست  توی خونه پر شد .بعد نوبت به روبوسی رسید و تبریک عید .بعد مثل هر سال پدرم چند خط قرآن خوند و فال حافظ گرفت. و برای یادگاری عکس انداختیم.

مثل رسم هر سالمون هم بابارضا بهمون اولین عیدی رو داد که دستش خیلی پر برکت بود چون متین و مهبد بعد اون کلی عیدی گرفتن.و قسمت خوشمزه عید سبزی پلو با ماهی که کلی مزه داد.

اما مسافرتمون به ارسک روستای پدری روز دوم عید ساعت 11 شب راهی شدیم بخاطر این که دوتا وروجک راحت باشن و بیشتر بخوابن. و این کار خودمون رو بیخواب کرد .یک هفته ای که ارسک بودیم به دید و بازدید از  فامیل گذشت و کلا خاله بازی بود چه فامیلای من چه فامیل های همسرم.اما یه جای مسافرتمون تا روز آخر میلنگید اونم نخوابیدن مهبد بود اول که به خاطر در اومدن دندون جدیدش دور شب جیغ میزد بعدش هم که بخاطر عوض شدن جاش اصلا نخوابید و کلا کسلمون کرد که مارومجوبر کرد زود برگردیم خونه.اما دوبار هم بیرون رفتیم با بچه ها وکیوان رفتیم ستاره دیدیدم آخه اونجا اینقدر اسمون صافه که همه ستاره ها رو میشه دید .چقدر قشنگ بود آدم مبهوتش میشد .قربون قدرت خدا چی ساخته از نگاه کردنش سیر نمیشدیدم .هم متین و هم مهبد همش سرشون بالا بود و مهبد فکر میکرد میتونه ستاره ها رو بگیره.

مهبد اونجا همش توی حیاط بود و گاهی فقط میومد ماروچک میکرد ببینه هستیم یا نه. همش هم در حال فرقون سواری بود یا خاک بازی با متین.

یه بار دیگه هم رفتیم یه دره ای نزدیک ارسک به اسم (کال جعفری) اونجا هم خوب بود .یه گله بز به خاطر مهبد رمیده شد و فرار کردن توی کوه اما یکیشون نمیرفت و به محض این که برادرشوهرم بهش سیب داد دیگه ما رو ول نمیکرد جالب اینجا بود که سیب که افتاد روی زمین و خاکی شد رو نخورد چقدر تمیزن .مهبد هم که یه موجود جدید دیده بود حسابی ذوق زده بود و دست از سر بز بیچاره برنمیداشت و هر جا میرفت دنبالش بود تا این که پدرشوهرم بز رو بغل کرد و بردش پیش گلش.

بعد مهبد رفت سراغ رودخونه و اگه ولش میکردی از توی اب بیرون نمیومد .

بعدش هم توپ بازی کلا بهش خوش گذشت.منو متین هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم تپه نوردی. به ماهم خوش گذشت.

ماجرای مسافرت با راه افتادن روز شنبه به پایان رسید و البته در طول مسیر چه رفت و چه برگشت ما تجربه های جدیدی از ابو هوا داشتیم. در محیط خیلی باز رعد و برق هایی دیدیم که تا حالا ندیده بودیم و هم هیجان زده شدیم و هم ترسیدیم بعد رگبار و تگرگ بعد طوفان شن که اونقدر شدید بود که جولومون به سختی دیده میشد .هر هر صورت تجربه هی جالبی بودند.

پسندها (1)

نظرات (3)

maman mohammadreza
4 اردیبهشت 93 10:17
vay vay gigar khale torshi khaleh khosh bashin bazam delam tang shod
مامان بهاره
6 اردیبهشت 93 11:54
وای چه مادر و پسمل خوش تیپ و زیبایی همیشه سلامت و شاد باشید در کنار هم
مامان بهاره
6 اردیبهشت 93 11:54
خصوصی دارید