متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

متین و مهبد

بچه باید بچگی کنه.

1393/1/27 14:04
نویسنده : مامان مینا
1,364 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا کنار مهبد چیزهای جالبی میبینم .کارایی که از زمان متین یادم رفته بود.دوست دارم بچگی کردناش رو.

بهش اب میدم توی توی لیوان پلاستکیش که بخوره بعد یکم خوردن میریزه روی فرش و خودش با حالت تعجب نگاه میکنه که چه اتفاقی افتاده.

موقع سیر خوردن خودش رو قلقلک میده و از این کار لذت میبره

وقتایی که کارتون نگاه میکنه با تمام وجودش محوش میشه و باهاش حرف میزنه.

وقتی مسواک میزنم مسواک خودش رو میدم بهش و اونم ادای منو در میاره.

موقع خودن ناهار اینقدر دستاش رو تکون میده که گاهی دستش میخوره به قاش توی دستم و همش پخش میشه روی زمین.

وقتی با زحمت متین آجراش رو میریزه توی سطل با یه حرکت اونارو توی سر خودش خالی میکنه و کلی میخنده.

باباش که میاد با متین از یه سر حال تا اونورش با هیجان میدوون. و شاد و سرمست جیغ میزنه.

صبحا وقتی متین رو راهی میکنم باید حتما ببرمش پشت پنجره تا رفتنش رو ببینه و بعد باهاش بای بای کنه.

از دیوار آویزون میشه و تا جای ممکن بالا میره.

کشو قاشق ها روباز میکنه و ازش بعنوان پله استفاده میکنه تا بره روی اپن.

یه وقتایی میره پشت پرده قایم میشه و زیادی پرده رو دور خودش میپیچه که نمیتونه بیاد بیرون و اونوقت خیلی مستاصل شروع به گیره میکنه تا بیارمش بیرون.

متین خیلی ارومه ولی با مهبد شیطنت میکنه و با هم میخندن و خیلی وقتا جیغ میزنن .اونوقت متین میپرسه مامان: چرا همش مهبد جیغ میزنه .منم میگم چون نمیتونه حرف بزنه.

حالا دیگه گوش ،چشم،دست،پا،دندونش رو میشناسه و با هیجان موقع پرسیدن ازش جواب میده.

بابا و مامان و داداش و ددر و رفت  و اب رو میگه و صدای گربه سگ  رو در میاره.

با هر ریتمی میرقصه

تا عصبانی میشه میره در کابینتارو میکوبه.

ساعت ها با قوری و کتری و رنده و قیف و خورده ریزپاش های آشپزخونه سرگرم میشه.

وقتی میبرمش پارک با هیجان زیاد مدت زیادی رو دور پارک میدوه .

اما متین همش سوال میپرسه و این روزا سوالش بیشتر در مورد مرگ. سعی میکنم بهشون جوابای قاتع کننده بدم خودش هم مشارکت میکنه.

میاد خونه به عشق دیدن مهبد هش باهاش بازی میکنه و یادش میره که باید لباساو در بیاره .

مدتیه که کم غذا شده..

دلش هر روز یه چیزی میخواد که براش بخرم.

مدام سر زانوهای شلواراش پاره میشه .اینم بچگی کردنای متینه دیگه.

نقاشیاش خیلی خیلی خوب شده.

اطلاعاتش هر روز زیادتر میشه و نمیشه چیزی رو ازش قایم کرد.

دوست داره از همه چیز خبر داشته باشه.

امروز بهم میگه میشه توی کیسه اب گرم اسباب بازی بریزه.

بعد بازی رنگ انگشتی که توی حموم بود من کل خونه رو تمیز کردم آخه لک دستاش همه جا بود.

دلش میخواد چیزای جدید بسازه.

بیشتر از قبل حساس شده و سر هر چیزی گریش در میاد ولی سعی داره خودش رو کنترل کنه .

کم کم با بچه های بیرون راحت شده و زودتر دوست میشه و با هم شروع به بازی میکنن.

دیروز با تیکه های بریده روزنامه اسم خودش رو نوشت.

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان سونیا
31 فروردین 93 16:12
ای زن،‌ای الطاف دستِ حضرتِ پروردگار ای تو بهتر از همه هستی، به صد ره آشکار خنده‌ات چون روشنایِ صبحِ هستی، پر ضیا خنده‌ات چون دامنِ عرش خدا، مهدِ صفا روزت مبارک