متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

متین و مهبد

اولین دیدارمون( قسمت دوم)

        خب وقتی از اتاق ریکاوری اومدم توی بخش همه جا ساکت بود انگار بیمارستان خالی باشه . اوردنم توی اتاق اونجا بود که کم کمک بی حسی بدنم داشت می رفتو برای همین یه کم درد اومده بود سراغم ولی بروی خودم نیاوردم تا بابایی اومد بالا سرم و اون وقت بود که خودمو واسه بابایی لوس کردمو زدم زیر گریه که یعنی نازم کن و تیرم خورد به هدف. بعد از اون یه پرستار با شما اومد داخل اتاق مامانم یه چیز کوچولو از توی برانکاردی که اونجا بود برداشت پشتش به من بود و من اول چیزی ندیدم بعد که برگشت گریم خوشکیدو گل از گلم شکفت انگار یه مورفین بهم زدن دیگه درد نداشتم شما اومدی توی بغلم و اولین شیر خوردن شروع شد فقط بدیش این بود که من باید طا...
19 آذر 1390

اولین دیدارمون( قسمت اول)

مامانی می خوام برات از روز اولی که برای اولین با دیدمت بگم . دکترم برای سزارین بهم وقت داده بود من همیشه دوست داشتم طبیعی زایمان کنم ولی دکتر مگفت که لگنم برای این کار کوچیک و من مجبورم که سزارین کنم . من خودم از بی هوشی می ترسیدم واسه همین بی حسی موضعی رو انتخاب کردم. اون موقع مامانی فعالت دانشجو بود من دقیقا روز قبلش دانشگاه بودم و برای فقط ١٠ روز از استادم اجازه گرفتم به شرط جبران آخه کار عملی من خیلی زید بود خوب رشته های هنر همینه دیگه . وای ببخشید نگفتم رشتم چی بود ..... انیمشن می خوندم  برای کاردانی.زاد روز شما دقیقا روز تولد حضرت علی و روز پدر بود و خدا هم یه هدیه بزرگ رو توی این روز خوب به بابایی مهربونت داد . از صبح که ساعت ٦...
17 آذر 1390

بدو بیا مدل خوابیدن ببین

سلام عشق مامان امروز عکسای زیادی از نوزادی تا الانت رو واست گذاشتم ببینی جیگر منی ناز         میخوابی منم عاشق عکس گرفتن از توام اونم توی خواب معصوم معصوم ... اولین عکس از نی نی ما   این عکسو که همه دوستام افتخار دیدنش رو داشتن. من عاشق این عکسم ، مثل جنین که توی شکم مادرش خوابیده....       این سبدو که می بینی الان پاتم توش جا نمیشه ولی اون موقع خیلی کوشلو بودی جیگر مامانی   این لباستم که خیلی ناز فقط تونستم 3بار تنت کنم آخه عسلک مامان توی صدم ثانیه قد کشیدیو دیگه اندازت نشد ولی نگهش داشتم . اینجا تو...
7 آبان 1390

مرور خاطرات1

سلام عزیزم دیروز داشتم عکسات رو نگاه می کردم و یاد لحظه  لحظه زمان هایی رو که با تو گذروندم افتادم و کلی با خودم ذوق کردم که همچین خاطراتی دارم که منحصر بفرد و فقط برای منو تو کاش می تونستم این احساسارو بهت نشون بدم  حالا برات عکسات رو م ذارم که بعدا ببینی                                             ...
26 شهريور 1390

مرور خاطرات 2

سلام به همه کوچولو های روی زمین منم مثل خیلی از مامانی خوش اقبال دیگه یه کوچولو دارم که به اندازه دنیا دوستش دارم و اگه خدایی نکرده روزی نباشه منم هیچ دلیلی واسه موندن ندارم متین عزیزم ، پسر یکی یدونمه و عشقم ، تپشای قلبم واسه اونه و وقتی پیششم قلبم تندتر می زنه عزیزم مامانی خیلی دوستت داره و هر جا که باشی همیشه برات آرزوی خوشبخی و سعادت می کنه عاشقتم عزیزم هرچی که می گم انگار کم ......... دیروز داشتم عکسای ناز دوران نوزادیت و به بعدشو نگاه می کردم وقتی خوابی آرومو نازی   وقتی میخندی شیطنت از نگاهت می باره اون موقعی که ٢تا دندون بالای دهن قشنگت و ٢ تا هم پایینش در اومده بود واقعا خوردنی شده بودی هر وقت که به اون عکسات نگاه م...
26 شهريور 1390