متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

متین و مهبد

روزانه

1390/12/14 18:04
نویسنده : مامان مینا
1,312 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق من. اینروزای پایانی سال نودم انگاری کشدار شده .فقط بعضی روزای به چشم بهم زدن میگذره و مخصوصا لحظات خوبش .می دونی اون لحظه ها کی .........موقعی که پیش و تو بابایی هستم وقتی که با هم می خندیم .وقتی با هم شام میخوریم .وقتی که با هم بازی می کنیم.

دیروز موقع برگشتن از کلاست اینقدر از دست تو خندیدم که دیگه توی خیابون نمیتونستم راه برم و دستمو تکیه داده بودم به دیوار که نیفتام هر کسی هم که رد می شد با تعحب نگاه می کرد آخه تو داشتی گریه می کردی و من می خندیدم. قضیش اینه که ما داشتیم دنبال بازی می کردیم و شما هی جلوی پای من میومدی و به قول خودت منو می گرفتی که حرکت نکنم اون موقع با هم می خندیدیم ، بعد شما خواستی که قایم باشک بازی کنیم .منم گفتم چشم به من امر کردی که یه گوشه وایستم تا خودت قایم بشی منم تا تو رفتی پریدم پشت یه ماشین حالا تو هی صبر می کنی و میبینی من نمیام میای بیرون و شروع می کنی به صدا کردن من اونم فقط 2 با که من سریع بیرون اومدم اشکتم که دم مشکته  گریه سردادی تا منو دیدی تو گریت می خندیدی قیافت خیلی دیدینی و خنده دار شده بود من گفتم خوب داریم بازی می کنیم ولی تو گقتی که نه من فقط باید قایم بشم و گقتی که اصلا تو برو خونه من نمیام منم اطاعت کردم که باز زدی زیر گریه قابل توجه همه گریه هات الکی بودا فکر نکنی واقعی گریه می کردی نه .... از سر لوس کردن بود این جور مواقع اینقدر قیافت دیدینی می شه که نگو منم خندم گرفت و یه ریز خندیدم تا تو هم دیگه غر غر نکردی و دوباره شروع به بازی کردی باهام قربون پسر خودم برم با این رفتارای باحالش .عزیزمی ،عشقمی، نفسمی، عمرمی، جونمی

دیروز تونستی بدون کمک مامان روی لبه جدول با اقتدار راه بری و فقط چند بار ناقابل کوچولو افتادی اونم نه کامل و نه توی جوب توی پیاده رو  اومدی یعنی فقط سکندری خوردی .

یه چیز دیگه دیشب برای دستشویی رفتن دستت رسید و خودت چراغ رو روشن کردی . منم خیلی تشویقت کردم .از اون به بعدش می گفتی که دیگه بزرگ شدی . عزیز دلم.

قربون معده کوچولوت بشم اینقده کوچیک که زودی سیر میشی ولی بعد که نوشابه میبینی سریع گشنت میشه .یادم یه دفعه غذا خوردیم و تو یادت رفت نوشابه بخوری رفتی توی اتاقت دنبال بازی نیم ساعت بعد با هیجان اومدی بیرون که مامانی دیدی چی شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم که نمیدونستم قضیه چیه پرسیدم خوب چی شده؟؟؟؟؟ با همون هیجان و باحالی خندان گفتی یادم رفته نوشابه بخورم .وقتی اینو شنیدم منفجر شدم شاید الان با خودت بگی خوب خنده داره ولی منفجر شدن نداره که .آخه اگه می تونستم حالت اون لحظتو عکس بگیریم میفهمیدی که چرا این قدر خندیدم. خیلی ناز گفتی و در عین حال خنده دار.

دفتر نقاشیتو میاری جولوی من و میگی یه صفحه خالی پیدا کن وقتی نشونت می دم دوسوته خط خطیش میکنیو می گی مامان یه صفحه دیگه .

از هر وسیله ای برای خودت تفنگ یا شمشیر درست می کنی . شیشه نوشابه های خالی رو شمشیر میبینی .برات تور بسکتبال و فوتبال گرفتم خرابش کردی و از قطعاتش تفنگ درست کردی می گی بیا تفنگ بازی. با آجرات تفنگ درست می کنی.یه لوله خالی هم میبین میگی تفنگه نمی دونم این تفنگ چی داره که شما پسرا اینقدره دنبالشید. من که خوشم نمیاد.

                    

دیشب نشسته بودی داشتی از من درس می پرسیدی و ازم میخواستی کلماتی رو که می گی تکرار کنم بعدشم کلی افرین بهم گقتی .اینا هم تقلید از خودم وقتی چیزایی رو که توی کلاست یاد گرفتی رو یاد اوری میکنم تو هم خوشت میاد و بعدا به خودم پسشون میدی .ای شیطون.

پریروز خونه عمه بودی . سر سفره به عمو جواد (شوهر عمه) گفتی که سرم باد کرده اونا اول نفهمیدن منظورت رو ولی وقتی گقتی سنگین شده و داره میترکه فهمیدن که یه کم تب داری .مامان قربونت بشه که نمیدونستی چی باید بگی.وقتی رفتی خونه عمه من تازه فهمیدم که روی مونیتور کامپیوتر خط خطی کردی پشت تلفن داشتم به عمه می گفتم اونم به تو گقت شما هم سریع گقتی که این کار رو نکردی و کار محمدرضاست .بعداز این که بازحمت مونیتور رو تمیز کردم .شبش رفتیم خونه عمه شما با خیال راحت به عمه گفتی که مامانم مونیتور رو تمیز کرده اون موقع عمو جواد دوباره ازت پرسید که کی مونیتورو خط خطی کرده؟ شما هم اعتراف کردی . ای کلک حالا که قصیه بخوبیو خوشی تموم شده گردن می گیری؟؟

راستی میدونستی توی فرهنگ لغت تو هنوز شکم اسمش کمر و وقتی اب میخوای میگی گشنمه هر چی هم بهت میگیم بازم دفعه بعد همونا رو تکرار میکنی.

یه روزایی اینقدر سوال می پرسی و حتی تکرارشون می کنی که دیگه کم میارم منی که قبلا حوصله زیا بود الان کم میارم آره مامانی آخه سوالاتت از سر ندونستن نیست از سر اذیت کردن من .( مثلا وقتی میخوایم بریم بیرون شروع می کنی به پرسیدن: مامان حاضر شیم؟، مامان حاضر شیم کجا بریم؟، بریم اونجا چی کار کنیم؟بعد کجا میریم؟ چرا می خوایم سوار ماشین بشیم؟ بعدش میایم خونه چی کار کنیم؟ چرا می خوای  غذا درست کنی؟ چرا من بایدبیام؟ ووووووووووو وقتی هم سوالات تموم میشه می زنی از اول.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان علی مرتضی
14 اسفند 90 12:32
گناه داره چی بش گذشته ولی اگه منم بودم همین طور غش غش میخندیدم تو رو خدا موقع راه رفتن روی جدول مواظبش باش .راستی شما کی میاید که من نمیبینمتون هربار که میخوام بیام تو نی نی گپ افلاینید


خیلی وقتای خاص نیست یه وقتا صبحا میام ولی اکثرا ظهر میام ولی اونم توی یه ساعت خاص نیست
مامان علی مرتضی
14 اسفند 90 12:33
مینا جون این کد بنر متین خان کجاست اینجا که فقط خود بنره


کدش زیرش هست
مامان علی مرتضی
14 اسفند 90 12:45
پیداش کردم بنر متین جون وبلاگمون رو مزین فرمود


مرسی عزیزم لطف داری شما
مامان زهرا(شهرادشیر کوچولو)
14 اسفند 90 14:32
تو روخدا مامانی
نکن این کارو بچم خیلی ترسید وقتی شمارو ندید
آفرین متین جون دیگه داری یه مرد بزرگ میشی
امان از ذست ماما مینای شیطون


شیطونی های متین به خودم رفته دیگه.
مامان امیر علی
14 اسفند 90 15:05
سلام و هزار تشکر از نظرات قشنگتون و به امیر علی رای دادین .بازم ممنون .متین جون رو ببوس .بازم می یام سر می زنم


خواهش می کنم.خوشحال می شم بیام پیشمون.
مامان یسنا
14 اسفند 90 19:00
چه بامزه شده این متین خان


مرسی خاله
ما مان سونیا
14 اسفند 90 22:40
واسه چی این گل پسر رو سر کار میگذاری مامانی نمیگی بچه میترسه نازی متین جون ترسیدی خاله الهییی


بازی بود دیگه
مامانی درسا
15 اسفند 90 7:48
مامانی آخه این چه کاریه پسرم ترسید . قربونش برم .یک ساله شدن وب پسرم هم مبارکش باشه . دوست دارم خیلی زیاد .


مرسی خاله منم دوستت دارم خیلی زیاد زیاد
مامان سهند
15 اسفند 90 14:27
قربون این پسر نمکی بشم منننننننن یکسالگی وبلاگ متین جون هم مبارک باشهههههههههه امیدوارم یه عالمه خاطره خوب توش بنویسید


ممنون خانمی. ان شالله
مامانی هدیه
16 اسفند 90 21:55
پسر خوب تو آخر یه انیشتینی دکتر حسابی چیزی می شی ها


قربونت .از خدامه
مامان امیرعلی
25 اسفند 90 16:16
امیدوارم سال خوبی رو داشته باشی