من فهمیدم.
مادرهيچ چيز آنطور که تو پيش بيني کرده بودي پيش نرفت جز عشقم به تو....نه اشتباه نکن من فقط در کتابها نخواندم که بهشت زير پاي مادران است، من هر روز با تجربه هاي دردناک زن بودن بيش از روز قبل مي فهمم که اگر تو نبودي، خانه اي نبود!مادر دارم از گذر روزهايي حرف مي زنم که در ظاهر از تو دور و به واقع به تو نزديکم کرده است...مادر اندکي کنارم بنشين فارغ از دغدغه هاي زن بودن! مادرلحظه اي به پاکي خيالي ات و ناپاکي متوهم من، نينديش تا با تو بگويم ما هر دو ناپاکيم زيرا دلشوره هاي بي دليل زنانه مان، ذهنمان را آلوده کرده است...مادر هيچ مردي نگران تاخير يک ساعته ي ما نمي شود، مادر هيچ مردي نخواهد فهميد که چند ساعت است تلفن اش را جواب نمي دهد يعني چه!مادر هيچ مردي نخواهد دانست که تمام غم عالم چگونه و چه ساده، با يک نگاه و يک جمله ي تلخ روي دل يک زن مي نشيند و وقتي دلش شکست، مي رود حتي اگر مانده باشد....مادر، پدر هم هيچ گاه نفهميد کسي که سالهاست بار همه ي زندگي اش را به دوش مي کشد، دلش چه ساده مي شکند اما من فهميدم....مادر، پدر هيچ گاه نفهميد که تو سالهاست رفته اي اما من فهميدم....مادر دارم کوله بار سفر مي بندم، من را سفري بايد.
مادرم تو فرشته منی و من تا ابد دوستت خواهم داشت.