متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

متین و مهبد

متین فشفشه

1390/9/8 23:38
نویسنده : مامان مینا
1,673 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز گل پسرم خیلی با انرژی شده بودی. نمی دونم چه جوری ولی خیلی انرژی داشتی عالی هم بود ولی خب خیلی خسته شدم و پاهام درد گرفت. خب بذار برات بگم.

اول صبح که همه چیز مثل همیشه بود. شما با صدای من واکنش نشون دادیو سریع بیدار شدی ، صبحانه خوردیم، لباس پوشیدیم و با هم رفتیم مهد کودک. ظهر کلاس زبانم ساعت 2:30 تموم شد، اومدم دنبال شما تا ساعت 3 طول کشید که بیای بیرون . چون خواب بودی. بعدش هر کاری کردم نیومدی با تاکسی بریم و گفتی میخوای تا خونه پیاده بری من فکر کردم تا سر خیابون که10 متر بیشتر دووم نمیاریو  سوار ماشین می شی نمیدونستم که تا کجا منو می خوای برسونی. خلاصه اینجوری شد که اندیشه گردیمون شروع شد 3 تا 5 دو ساعت دقیقا طول کشید تا فقط نصف راه رو بریم. توی راه همه کارهایی که دوست داشتی رو انجام دادی ( شما کلی عکس گرفتی، البته با دوربین مامان ولی هنرمندی واسه خودت هستیا،  خود عکسات یه پست کامل بعدا برات میزارم ....

هر جا که دوست داشتی پاهای کوچولوتو گذاشتی ، توی آب، گل ، خاک منم هیچی نگفتم، وسط راه پیتزا فروشی دیدیو گفتی که از اون عکساش می خوای بخوری سیب زمینی دیده بودی دیگه بازم اطاعت امر. سیب زمینی خوردنت هم با ادا و اصول های مخصوص خودت بود آهنگ پخش میشدو شما حسابی می رقصیدی البته فقط شونه هاتو تکون می دادی و از این کار کلی لذت می بردی ( من بیشتر البته) آخر سیب زمینیتم ریختی زمین ، بعد کشفیاتمون ادامه دادیم، توی راه مجسمه شیر دیدیم و حسابی بهش نگاه کردی و لمسش کردی . پاهاتو گذاشتی لای میله های پل، از خرابه ها بالا و پایین رفتیم، خاک پرت کردی این طرفو اون طرف، سنگ های بزرگ و کوچیک با هم پرت کردیم توی آب البته رود خونه نداشتیم ها خیابونای خوبمون چاله های خوشگل داشت و به ما  کمک کرد تا بازی کنیم.

هر وقت هم ازت می پرسیدم با این که می گفتی خسته ای ولی حاضر نبودی سوار ماشین بشی. به زور سوارت کردم و تا 5 رسیدیم خونه من شروع کردم به مرتب کردن خونه

چون می خواستم جاروبرقی بزنم فرستادمت توی حموم که با رنگ انگشتیات البته به قول خودت( انگشت دستی) بازی کنی شما هم کم نذاشتیو حسابی همه جه رو کثیف کردی ( باز جای خوشحالی داره که با اب پاک می شن این رنگا وگرنه نمی دونستم چجوری رنگا رو از توی خونه پاک می کردم. آخه شما دوبار فقط رفتی دستشویی اونوقت 1 ساعت طول کشید تا جاهایی از خونه رو که کثیف شده بود تمیز کنم و البته به جز تمیز کردن حموم که خودش پروژه ای بود. از نوک پات تا توی دهنت رنگی شده بود .

اینم آثار هنری شما

از ساعت 5 تا 9:30 اصلا حتی برای ثانیه ای هم ننشستم و وفتی روی زمین رسیدم می خواستم بوسش کنم که روش نشستم مثل اینایی که از وطن دور مونده بودن و به محض رسیدن حسابی خاک و بوس می کردند. خلاصه که شما حتی ککتم نگزید . بعد حموم هم حسابی بازی کردی با اسباب بازیات. و حتی به زور رفتی خوابیدی . خیلی عالی بود که کلی بازی کردی ولی برا جالب بود که بدونم این همه انرژی رو از کجا آوردی آخه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان علی مرتضی
9 آذر 90 13:29
سلام مامان متین جان خوبید؟متین جون چه طوره؟حسابی شلوغ شده ها خداحفظش کنهبه خدا شرمندم کردید این همه به ما سر میزنیدواقعا ممنونم مادرشوهرم مریضه زیاد نمیتونم بیام میبینید که دیر به دیر هم مطلب مینویسم هم کارای خونه هم کارای علی مرتضی ریخته روسرم ....کلی وقت هم کم میارم بازهم از شما ممنونم[hr
سلام خانمی همین که به یاد ما هستی خودش کلیه
مامان کسری
9 آذر 90 16:34
سلام مامان مینا خدا هم تو رو برای پسرت و هم پسرت رو برای تو حفظ کنه . متین شیطوون خاله رو ببوس . من که از شیطنت های کسری کیف میکنم میدونم همه مامانا همینجوری هستن امیدوارم همیشه شاد و سر حال باشی با متین جون بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس مرسی از اینکه تند تند به ما سر میزنی


سلام خانمی ممنونم از دعای خوبت منم خیلی لذت می برم از شیطونیای پسرم و البته همه کوچولوهای دنیا.
دایی جون بنی
11 آذر 90 10:33
خوش به حال متین جون با این هنرمندی زیبا واقعا متین جون قدر این مامان خوبت رو بدون چون ما اگر در بچگی از این کارا می کردیم یه فصل نوازش در انتظارمون بود


آره والا راست می گیا دایی ما که این فرصتا رو نداشتیم
مامان امیرعلی
11 آذر 90 18:06
وای متین خاله کلی آتیش سوزوندیا.مخصوصا تو حموم .ببین چه خبره.وای اگه من جای مامانت بودم سکته کرده بودم


آره دیگه اتیش سوزوندن کار شیطونای ماست. ولی خاله اینکاری با برنامه ریزی بود وگرنه .... بله حتما سکتهرو زده بودم
مامان سونیا
13 آذر 90 23:23
وای چه شیطونی شده این گل پسر ماشاالله خوش به حالت با این مامان مهربونت خاله
خاله مونا
18 آذر 90 13:21
بله دیگه، احتمالا انرژیشو از خالش به ارث برده!!! ولی خیلی خوبه که اینهمه انرژی داره. من که کلی عاشق این شیطونیاشم...


خالشو خوب اومدی . خودت که کوچولو بودی یه جا بند نمی شدی