متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

متین و مهبد

چی شده؟

سلام پسر نازم دیروز ما با عزیزت رفته بودیم خونه خاله میترا من رفتم بیرون که کاری انجام بدم وقتی برگشتم توی راه خاله میترا رو دیدم بهم گفت برو ببین پسرت چه شکلی شده تا برسم بهت کلی فکر اومد توی ذهنم که یعنی چی شده آخه خاله نگفت بهم که تا برسم بالا دلم تاپ و توپ میزد تند تند رفتم در زدم در و که باز کردم................... وای چه جیگر شدی چه خوشگل شدی قربونت  برم     شیطونک من. عزیز بهم گفت رفته بودی با بابارضا جونت توی حیاط بازی کنی که حسابی خودتو کثیف کردی اونها هم که لباس اضافه نداشتن خوب این جوری میشه دیگه آخه مامانت یادش رفته بود موقع رفتن لباس زاپاستو از توی کیفش در بیاره واسه همین عزیز مجبور شد لباس خا...
3 مهر 1390

تولد آوینا دوست جون متین

    سلام دوستای من جاتون خالی دیروز رفته بودیم خونه دوستمون آوینا و مامانش سمانه جون آخه تولد 2 سالگی آوینا جونم بود خیلی بهمون خوش گذشت سمانه جان هم که حسابی توی زحمت افتاده بود و کلی تدارک دیده بود و انواع مختلف دسر و کیک غذا های خوشمزه و سالاد و غیره با تزئینات قشنگ درست کرده بود منم یادم رفت که از غذاها عکس بگیرم واسه همین عکسی ندارم فقط چند تا عکس کلی     سمانه جان دستت در نکنه................. متین هم کلی با آوینا بازی کرد و خوش گذروند البته دعوا هم کردند یه کمی که باعث شد یه جا متین اینجوری قهر کنه ولی خوب اونقدر به متین خوش گذشت که دلش خواست براش یه تولد اینجوری بگیرم آخه تا اون ...
1 مهر 1390

تولد 3 سالگی عشق مامان

وااااااااااااااااااااااااااای مژده بدید پسر قند عسلم 3 سالش شده ببینیدش چقدر آقا شده عزیزم تولدت مبارک ایشالا 100 سال زنده باشی من خیلی زیااااااااااااااااااااااد برات خوشحالم امروز شنبه 25 تیر 1390 و تو توی این روز ساعت 9:30 صبح دنیا اومدی و زندگی منو بابا مرتضی تو از این رو به اون رو کردی و برای این موضوع هر روز خدا رو شکر می کنم که خدا نازنینی چون تو رو بهمون داده من بدون تو نمی دونستم چیکار می کردم منو بابای یه تصمیمی کوچولو گرفتیم چون امروز بابا سر کاره خیلی ناراحت بود که نمی تونست پیش توباشه واسه همین فکر کردیم بهتره آخر هفته با عزیز و بابارضا خاله مونا خاله مریم خاله میترا و از همه مهمتر با محمد رضا جونت بریم طالقان آخه دفعه پیش ...
31 شهريور 1390

مرور خاطرات1

سلام عزیزم دیروز داشتم عکسات رو نگاه می کردم و یاد لحظه  لحظه زمان هایی رو که با تو گذروندم افتادم و کلی با خودم ذوق کردم که همچین خاطراتی دارم که منحصر بفرد و فقط برای منو تو کاش می تونستم این احساسارو بهت نشون بدم  حالا برات عکسات رو م ذارم که بعدا ببینی                                             ...
26 شهريور 1390

مرور خاطرات 2

سلام به همه کوچولو های روی زمین منم مثل خیلی از مامانی خوش اقبال دیگه یه کوچولو دارم که به اندازه دنیا دوستش دارم و اگه خدایی نکرده روزی نباشه منم هیچ دلیلی واسه موندن ندارم متین عزیزم ، پسر یکی یدونمه و عشقم ، تپشای قلبم واسه اونه و وقتی پیششم قلبم تندتر می زنه عزیزم مامانی خیلی دوستت داره و هر جا که باشی همیشه برات آرزوی خوشبخی و سعادت می کنه عاشقتم عزیزم هرچی که می گم انگار کم ......... دیروز داشتم عکسای ناز دوران نوزادیت و به بعدشو نگاه می کردم وقتی خوابی آرومو نازی   وقتی میخندی شیطنت از نگاهت می باره اون موقعی که ٢تا دندون بالای دهن قشنگت و ٢ تا هم پایینش در اومده بود واقعا خوردنی شده بودی هر وقت که به اون عکسات نگاه م...
26 شهريور 1390

آرایشگاه

سلام پسر قشنگم دیروز برده بودمت آرایشگاه وموهاتو کوتاه کردم البته با کمک آرایشگر وکلی هم عرق ما رو در آوردی چون از ماشین و تیغ می ترسیدی هی شونه هاتو بالا می آوردیو خودتو سفت می کردی و این کارو برای ما سخت کرد ولی نتیجه داد وتو کاملا متفاوت شدی  این سومین بار که موهاتو کوتاه می کنی ولی این دفعه خیلی فرق داشت و وقتی اومدیم خونه خودت هم همش توی آینه نگاه می کردی انگار که خودت نبودی و اون موقع بود که دیدم چه بزرگ شدی حالا خودت ببین اینجا 3 سالته قربونت برم همه جوره قشنگو شیرینی بوسای زیاد برای تو قبل از آرایشگاه بعد از آرایشگاه ...
24 شهريور 1390

پارک

سلام عشقم شب پیش با بابا جونت رفتیم پارک و شما کلی بازی کردی و کلی خوش گذروندی 2 بار سوار قطار شدی  کلی هم تاب بازی کردی و سوار سرسره شدی وقتی میدویدی این طروفو  اون طرف من حسابی مواظبت بودم که نخوری به تاب چون از اونها خیلی می ترسم که یهویی بخوره بهت و خدایی نکرده طوریت بشه با خودم فکر می کنم که چجوری میتونم بذارم بدون من بری بیرون البته وقتی بزرگتر شدی همش می ترسم که برات اتفاقی بیافته و من اونجا نباشم که کمکت کنم و مواظبت باشم از حالا دلشوره گرفتم  خب می ترسم چی کار کنم      حالا عکساتو ببین چند تا هم از بازی های روزای قبلت گذاشتم ...
17 شهريور 1390