متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

متین و مهبد

روزانه ها

1390/12/19 13:46
نویسنده : مامان مینا
1,136 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان اومدم نت به دوستان سر بزنم و برات مطلب بذارم. یه چیزی خوندم .دلم هری ریخت.در مورد دوست جونت علی مرتضی  مامانش یه پست گذاشته که زلزله اومده اونم چند بار پشت سر هم .دیگه چیزی ننوشته .دلم شور میزنه خدا کنه اتفاقی براشون نیفته. ان شالله .الان خیلی ناراحت شدم .دیگه حسم نمیاد بنویسم .منتظرم تا یه خبر خوب بشنوم دوستام دعا کنید .علی مرتضی همون امپراطور کوچک خودمونه .وای خدا .حالا چی کار کنم.اصلا نمی دونم کاری هم جز دعا ازم برنمیاد.

 

 

آخیش خیالم راحت شد همین الان با مامان علی مرتضی حرف زدم حالش خوب بود .ان شالله که دیگه زلزله نیاد بنده خدا خیلی نگران بود می گفت چند شبه خواب نداره. بیشتر هم نگران علی مرتضی بود بنده خدا از اصلا به خودش فکرم نمیکرد .خدا روشکر که الان خوبن .

 

خب حالا که حالم خوبه .از این چند وقته برات می نویسم.

 دیروز  با عزیزو بابارضا رفتیم خونشون. با ماشین اونا وقتی سوار ماشین شدیم شما به اصرار جلو نشستی و به عزیزت گقتی برو عقب من کمربند میبندم و جلو میشینم .ماشالله رو.با بدبختی اوردمت عقب ،بعد از اون عزیز هر چی میگفت شما فقط با ابروبالا انداختن جواب میدادی آخرش گفتم عزیز که نمیبینتت خب حرف بزن شما هم نامردی نکردی رفتی کنار عزیز و زل زدی توی صورتش و دوباره ابروهاتو بالا انداختی .ای شیطون بازم کار خودت رو کردی. خلاصه رسیدیم خونه عزیز منو عزیز باهم یه خونه تکونی کوچولو کردیم .شما هم مثل همیشه پسر خوبی بودی و با این که برات اسباب بازی آورده بودم .با یه کفگیر خودت رو 3 ساعتی سرگرم کردی .نا گفته نماند که همش هم می افتادی روی پای بابارضای بیچاره که خوابیده بود فکر کنم یه 4 باری از خواب پروندیش. بابارضا هم هیچی بهت نگفت . وقتی که بیدارش شد با هم حسابی کشتی گرفتید و خودت رو حسابی خسته کردی این باعث شد هم 3 ساعت غروب بخوابی هم شب به راحتی خوابت برد. قربون این شیطونیات بشم من.

 

چند تا کلمه جدید

احممانه ( احمقانه) بده  میدونم. از یه فیلم یاد گرفتی

مفففم ( متاسفم)

ابسانه( افسانه) اسم خاله جدیدت هست در واقع مربی کلاستون.

گرگان( قرآن)

 

باهم که بازی می کنیم تا یه چیزی میشه میگی مامان من سوختم .خیلی باحال میگی خوشم میاد.

یا وقتی باتوپ میخوام بزنمت و نمیشه میگی( نمیتونی به من به زنی)

این روزا دوست داری همش با تلفن زنگ بزنی این ور و اون ور .خدا بدادمون برسه وقتی شما شماره گیری یاد بگیری.

چهارشنبه همین هفته که 17/12/90  شما 6 بار از پشتی کنار مبل افتادی ولی خدا روشکر چیزیت نشد .آخ که چقدر اون موقع حرص خوردم.

هفته پیش داشتی دور میز جلو مبلی حال میدوییدی که پهلوی خوشگلت خورد به لبه میز الهی فدات بشم اینقده دردت اومد که جیغ زنان فقط میدوییدی این طرف و اون طرف تا تونستم بگیرمت و نازت کنم .برای این که دردت یادت بره اسم همه کسایی رو که دوست داری بردم که مثلا بیان و بوست کنند ولی شما هیچ کدومو قبول نکردی تا رسیدی به

عمه نه، عمو نه، خاله ها نه، بابارضا نه، عزیز نه، مامان جون نه، باباجون نه، بابا نه، دایی نه ، مهراوه و محمدرضا هم نه ...... به اسم کیوان که رسیدیم شما خیلی قاطع گفتی اره .کلی خندیدیم بهت خیلی باهال بود .ایروزا زیاد با هم میپرید تو هم عشق کیوان دیگه کسی رو نمیبینی که.

دیروز می خواستی از تخت بیای پایین گیر کردی اینجوری.

اینجا هم جای بوس خاله میترا روی صورتت هستش.هر وقت همدیگه رو میبینیم یدونه یادگاری اینجوری میذاره.

چند روز پیش که می خواستیم بریم بیرون اصرار داشتی که جفت اینا رو باهم بپوشی بعد از کلی کل کل راضی شدی که فقط کلاه باشه آخه اون روز باد میومد و اگه کلاه نمیزاشتی پیشونیت باد می خورد و خدایی نکرده سرما می خوردی

اینروزا با یه دوست جدید میری کلاس که اسمش صدرا خیلی شیطون یه جا بند نمیشه مامان بیچارش همش دنبالته خلاصه که با هم رقابت دارید شدید اگه توی ماشین بخوایم پول بدیم مکافات داریم چون هر دوتاتون میخواید پولو بدید به راننده اخر سری هم موقع پیاده شدن یکی تو یکی اون هی تشکر و قدردانی میکنید از آقای راننده اخمو هم که باشه خندش میگیره تازه شما دست هم میدی.

با هم از لبه جدول راه میرید و همش دوست دارید از هم جلو بزنید و واسه این کار همدیگه رو حل میدید خیلی کار بدیه .ما هم هر چی می گیم که گوش نمیدید .مجبوریم یه جاهایی دعواتون کنیم.

 

شما دیگه اینقدر مستقل شدی که اگه بخوام از برم چیزی بخرم میگی پول بده من میرم می خرم .عزیزم فکر می کنی دیگع بزرگ بزرگ شدی.گفتم بزرگ شدی پریروز بود که صبح که بیدار شدی اومدی توی حال نمیدونم یهویی چطور شد که حس کردم خیلی قدت بلندتر شده انگاری اون رو خیلی به چشمم اومد. ماشالله پسر من قد رعنا داره.

3 شنبه این خونه عمه گذاشتمت که برم تهران شما از وقتی رسیدی هی گیر دادی که برات کامپیتور بذاره عمه هم هی بهونه میاورد ولی شما که زرنگی راه حل پیشنهاد می دادی .

گفتی عمه کامپیوتر روشن کن .عمه گفت عمو جواد باید اجازه بده الانم نیست .شما هم گفتی زنگ بزن  بهش .عمه گفت شماره ندارم شما گفتی گوشیرو بیا بهت یاد بدم چجوری شماره بگیری .خلاصه از عمه انکار و از شما اصرار ولی بالاخره عمه برد موقتا.غروب هم که عمو جواد اومد ولش نمی کردی که تازه شب هم نمیخواستی بیای خونه به بابات می گفتی حالا که نشستیم. شیطون بلا.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامانی شیما وحدیث
19 اسفند 90 17:38
وای خدا ماشالا به متینی با این همه شیطون کاریاش که حالاحالا ها تمومی نداره ومامانی بیچاره که هی باید حرص بخوره
سلام مامانی خوبی ؟خیلی پسمل شیطون بلایی داری ها ..خدا حفظش کنه
تونیستید پیش ماهم بیاید

سلام لطف کردید که به ما سر زدید .حتما پیشتون میایم.
مامان امیرعلی
19 اسفند 90 21:30
قربونه حرف زدنت.چه باحال میحرفی .
این عکس آخریه چه باحاله


مرسی خاله جونم.
مامان علی مرتضی
20 اسفند 90 12:40
چه بامزه حرف میزنی خاله قربون حرف زدنت راستی چه قاطعانه حرفتو به کرسی میشونی


آره دیگه
مامان علی مرتضی
20 اسفند 90 12:41
ممنونم مینا جون که نگرانمون بودی امیدوارم که هیچ اتفاقی برای هیچ کسی هیچ جای دنیا نیوفته


ان شالله
نرگسی
20 اسفند 90 14:13
ای متین شیطونننننننننننننننن ..