متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

متین و مهبد

بازم پشت در موندم

1391/1/17 12:20
نویسنده : مامان مینا
1,080 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر مامان امروز میخوام برات از دو ماجرا شبیه هم ولی کاملا متفاوت برات بگم. توی هر دو یه اتفاق افتاد و شما پشت در موندی و هر دوتا شون دوتا تجربه بد برای منو شما بود .

بدو دنباله مطلب تا برات بگم

اولین اتفاق سال گذشته بود زمانی که شما تازه رفته بودی توی 3 سالگی اون روز مثل روزای دیگه مشغول بازی بودی و یه دفعه نمیدونم چی شد سر یه موضوعی با هم کل کل کردیم و شما رفتی توی اتاقت بعد به طور کاملا اتفاقی در رو کوبیدی آخه هیچ وقت این کار رو نکرده بودی .موندم از کجا یاد گرفتی شاید از تلویزون چون ما که این کاره نیستم .خلاصه که بعد 10 دقیقه صدای در زدن میاد و پشت بند صدای دادهای شما که نمیتونی بیای بیرون .اول ماجرا همه چی خیلی خونسردانه پیش رفت و من با ارامش سعی میکردم به شما بگم که در رو باز کنی ولی شما موقعی که میخواستی در رو باز کنی به اشتباه قفلش کرده بودی و حالا نمیتونستی که بازش کنی بعد نیم ساعت تلاش من و بابا که حالا اومده بود برای این که قفل رو باز کنی نتیجه نداد و شما شروع به گریه کردی و هی میگفتی که پی پی داری من از این ور استرس گرفته بودم بابا سعی داشت ازت بخواد که شما کلید رو در بیاری و از زیر در بدی بیرون ولی خب .. این کار رو بلد نبودی که ...واسه همین بیشتر ترسیدی و وقتی دیدیم اوضاع وخیم .دیگه بابا دست به دامان پیچ گوشتی شد و 10 دقیقه بعدش با شکوندن قفل در رو باز کرد .توی اون مدت هم من گریه میکردم و شما رو مثلا دلداری میدادم ولی توی دلم اشوب بود .نمیتونستم بهت نزدیک شم و همین عصبیم کرده بود دیگه صبرم تموم شده بود که خدا روشکر بابا در رو باز کرد و من فوری پریدمو بغلت کردم شما همینجوری گریه می کردی .منم هی بوست می کردم و سعی داشتم آرومت کنم توی همین اوصاف شما با همون حالت گریه گفتی مامان پی پی کردم .برگشتم و اتاق رو که دیدم شکه شدم .شما از ترست پی پی کرده بودی توی شلوارت و همینطور هی دور اتاق چرخیده بودی. خدا به رو کسی نیاره  لحظه اول که بهت رسیدم مهم نبود ولی بعدش فهمیدم چه بلایی سرم اومده و تمیز کاری بود که بعدش ادامه داشت و تمومی هم نداشت.

 

حالا دومی که مال همین دیشب و شما رفتی توی دستشویی که دستاتو بشوری که بعد 5 دقیقه شروع کردی به در زدن که نمیتونی در رو باز کنی و دوباره کل کل ما شروع شد.

مامان: متین قفل و باز کن

متین: نمیتونم خیلی محکم

مامان: تو می تونی من مطمئنم

متبن: نه نمی تونم آخه زیاد شام نخوردم گبی( قوی) نیستم.

مامان: خوب برو دوباره دستاتو بشور خشکش کن بیا قفلو باز کن

متین: دستام خشکه .مامان برو من اینجا گیر کردم دیگه. برو

مامان: (به خیال این که میتونه در رو باز کنه ) باشه رفتنم

3 دقیقه بعد گریه شما شروع شد .که من اینجا می مونم دیگه نمی تونم بیام بیرون الان برقا میره اونوقت من میترسم. مامان بیا منو بیار بیرون

 بابای بیچاره باز دست به دامن پیچ گوشتی و دم باریک شد  تا شما بیرون اومدی .اینبار اینقدر پشیمون و نادم بودی که دلم نیومد زیاد دعوات کنم

 اومدی میگی :( با چشمای ریز شده و حالتی معصوم) مامان من خیلی ناراحتم خیلی .

اون موقع خندم گرفته بود .ولی جلوی خودم رو گرفتم که فکر نکنی شوخیه.

 

 

می خوای به همه زنگ بزنی و خودت شماره میگری

اول صبح که بیدار میشی در خواستات برای دیدن موشو گربه شروع میشه

کنترل رو از من یا بابایی می گیری که صدا رو کم یا زیاد کنی

تا آهنگ شروع میشه می گی (مامانی بیا برقص )اگر نرقصم میگی (چرا نمیرقصی آخه)

هر چیزی که توی تلویزون میبینی ور می خوای که برات بخرم و مهم هم نیست چی باشه .حتی خیلی وقتا نمیدونی که چی هستند.

بمحض این که می گم متین برام اب میاری میگی ( حال ندارم)

شب ها حتما قبل خواب برات باید داستان بخونم و حتما هم باید کوتاه باشه تا بخوابی بعدش خودت شب بخیر میگی و میری توی تختت

وقتایی که گشنت میشه .دیگه یه ثانیه هم صبر نداری و هی میگی گذا( غذا)

وقتی میخوای یه حرفی بزنی معمولا با تکرار یه کلمه به مقدار زیاد شروع میشه

مثال:

مامان، مامان، مامان، مامان، مامان ، مامان، مامان،و.................

میگم، میگم، می گم، میگم، میگم، میگم، میگم،و...........................

بابا گفت، بابا گفت، بابا گفت، بابا گفت، بابا گفتو...................

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان سونیا
17 فروردین 91 13:02
ای جونم به اون گیر افتادنت خاله آخه واسه چی اینهمه گییر میافتی و قوی نیستی گل پسر


می بینی خاله کلی منو دق داده
نرگسی
17 فروردین 91 13:22
عزیزمممممممممممم .. خیلی باحالی متین جون .. بیچاره مامانی چی کشیدی ..


اره حسابی گریه کردم وغصه خوردم که گیر کرده
مامان امیرعلی
17 فروردین 91 15:45
ای جانم.خاله مگه چجوری درو بستی که قفل شده.الهی بگردم الان چقدر ترسیده بوده.خوب مامانش زیاد بهش گذا میدادی تا گبی بشه دیگه.


بابا ما زیاد گذا دادیم ماشالله انرژیش خیلی زود سوخت میشه


مامان سهند
17 فروردین 91 19:53
سلام عزیز دلم از ابراز همدردیت بی نهایت ممنونم امیدوارم هیچ وقت غم مهمون خونه قشنگت نشه، سال خوبی رو براتون آرزومندم گل پسر نازت رو از طرف من ببوس


منم امیدوارم غم در خونه هیچ کس رو نزنه.
بابای دوقلوها
17 فروردین 91 20:09
آخی متین گلی. چقد سخته بوده خودشو نگه داره و نتونسه. تا مامان باشه و دیگه متین گلی رو دعوا نکنه که بره تو اتاق در رو قفل کنه.


ای بابا خودش الکی قهر کرد به خدا من بی تقصیرم
مامان حنا
17 فروردین 91 22:47
عزیزدلم چی کشیدید هر دوتاییتون می دونم سخته
حالا شما بیشتر سختی کشیدید چی جوری اتاقو تمیز کردید واااااااااای
نتین جونم وقتی جایی میری درو میبندی مواظب باش خاله دوستت دارم


میبی خاله جون .چه شیطونیایی که نمی کنم
مامانی درسا
19 فروردین 91 1:56
وای متین جونی و مامان مهربون هر دو چی کشیدین . خدا رو شکر به خیر گذشت . متینی میری جایی خاله دیگه درو نبند عزیزم .


قول نمیده
مامانی هدیه
19 فروردین 91 8:47
الهی بمیرم چقدر سخت گذشته
به نظرم بهتر باز و بسته کردن قفل ها رو با متین جون تمرین کنید چون از این به بعد بزرگتر می شه و بیشتر در هارو می بنده و بعد خدای نکرده......



تمرین کرده بودم ولی قفل ناقافل خراب شده بود
نرگسی
20 فروردین 91 0:46
همین الان رمز گذاشتم ولی پشیمون شدم..


مرسی
مامان علی مرتضی
20 فروردین 91 1:10
سلام مینا جون خوبید؟آخه چه ماجراهایی خدا نصیب گرگ بیلبون نکنه ولی خوب بعدهاست که وقتی یادمون میفته کلی میخندیم منم با خوندن این پست خندیدم ازت ممنونم گلم راستی واسه امپراطور کالسکه با مارک بهاره گرفتم واز همه مهمتر امپراطور راه میره وباباش قراره بره سرکار مفصل بعدا تو وب مینویسم


آره الانم که بهش فکر میکنم کلی میخندم.
میام پیشت
مامان یسنا
21 فروردین 91 18:51
عجب ماجرایی!!!!
خوب زیاد گذا بخور که گبی بشی متین جون!!!
ولی مامانش چه حالی داشتی واقعا!!!!!!!!


آره واقعا .خیلی غصه خوردم.
مامان عسل و آریا
21 فروردین 91 22:39
سلام عزیزم.گلم نوشته بودن حالم بهم خورد .اینا بچه داشته باشن چیکار میخوان بکنن و این حرفها.فدات بشم بوووووووس برای شما و متین نازم


عقده ای هستند دیگه
مامان الینا
22 فروردین 91 13:53
سلام سال نووووووووووووو مبارک
واااااااااااااااااای چقدر بد امان از دست این وروجکاااااااااااا



مرسی مامان جونی.
از دست این وروجکا آدم نمی دونه چی بگه.(خنده)