باز هم روزانه
سلام عزیز دلم .می دونم میدونم .بازم دیر اومدم .خوب چیکار کنم حال ندارم دیگه .الان ولی برات مینویسم.
از این چند وقته که کارمون شده موندن توی خونه.شما اصلا دیگه دلت نمیخوای بری مهد کودک چرا؟ الان واست مگم.
فکر کنم 2 هفته پیش بود میخواستم برم ارایشگاه و چون کارم طول میکشید تصمیم داشتم بزارمت مهد ولی شما اینقدر گریه کردی که دلم دیگه طالقت نیاورد و با خودم بردمت ارایشگاه و شما هم مثل همیشه ساکت نشستی تا کارم تموم بشه .حالا چرا نمیخواستی بری .میون گریه هات همش میگفتی خاله اکرم منو دعوا میکنه .یه بار قبلا هم زده بودتت که با وساطتمسئول مهد همه چی بخیر گذشت.ولی دیگه این دفعه نتونستم تحمل کنم .و تصمیم گرفتم که دیگه نبرمت مهد و دلیلش رو هم بهشون بگم و اگر اون خاله از اونجا رفت شاید دوباره ببرمت .آخه میدونی تا الان بهترین مهد منطقمون بود ولی حالا...... چه میشه گفت .بقیه خاله هات خیلی خوب هستند این یکی نمیدونم چه اتفاقایی براش افتاده که سر بچه ها کلاسش خالی کرده .به هر حال فعلا خونه ای و من چون حال ندارم کلاس های استعدادیابی هم نمیبرمت ولی تصمیم گرفتم از اول خرداد ببرمت که حسابی توی خونه خسته شدی .
هر روز میبرمت پارک حتی شده نیم ساعت. شما هم حسابی بازی میکنی.
چند تا دوست پیدا کرده بودی منظورم ماکان و دوتا حنانه هاست . حسابی باهم بازی میکنید و البته با ماکان راحت تری.دیروز اومده بود خونمون ولی برو نبود .به نظرم هر چیزی حدی داره شما از حدش گذرونده بودید و منم به هر ترفندی بود ردش کردم بره خونشون.
دو روز پیش بهم میگی : مامان میشه بریم یه جای گشنگ بشینیم با هم به به بخوریم .منم گفتم چشم و بردمت پارک وبا یه زیر انداز کوچولو و ساندویچ پنیر و گوجه کلی با هم خوش گذروندیم و بعدش ه شما رفتی سرسره یازی و همش هم وسطش میومدی و میگفتی مامان وقتم نموم شده؟ زمان ندارم؟ منم با خنده میگفتم که چرا میتونی هنوز بازی کنی و شما ه مشاد و خوشحال میرفتی کنار دوستای 1 ساعته ای که پیدا کردی .
بعضی شبا میخوای که پیش ما بخوابی و اصلا نمیری توی اتاق خودت.به هر بحونه ای شده میای توی تخت ما و حتی جای کم هم منصرفت نمیکنه که بری و در طول شب پدر منو باباییو هفت جدو ابادمونو در میاری از بس که غلت میزنی.ولی بعضی شبا اصلا بدون ذره ای تکون خوردن میخوابی.
یه وقتایی صدام میکنی و هی میگی. مامان می گم که میگم که میگم که میگم که میگم که و بعدش چند تا جمله نامفهوم میگی که اصلا ازش چیزی سر در نمیارم.
همش میای و میگی بغلم کن منم که الان نباید این کار رو بکنم سعی میکن با ترفندهای مختلف ارومت کنم ولی شما دلت میخواد فقط روی شکمم بخوابی و خیلی ناراحت میشی که نمیذارم بیای و اون موفع میگم که نی نی دردش میگیره هی میگی بیارش بیرون دیگه .......
تا یه گوشی میبینی دیگه ول کن نیستی تا شارژش رو تموم کنی .از دست تو
الان دیگه چیزی یادم نمیاد .تا بعد عشق من.