متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

متین و مهبد

انتقال مطالب مهبد از اون یگی وبلاگ(قسمت اول)

1391/11/20 16:55
نویسنده : مامان مینا
1,836 بازدید
اشتراک گذاری


 

سلام عشق من سلام نفس من عمرم ،جونم .خوبی مامانی .

بالاخره شما تصمیم گرفتی دل بکنی و بیای پیش ما. نمیدونی چقققققققققققققققققققققدر خوشحالم. دارم بال درمیارم. بزار برات بگم چجوری فهمیدم.

3 ماهی میشد که منو بابای داشتیم تلاش مضاعف میکردیم واسه اومدن شما ولی شما تا الان افتخار نداده بودید .اصلا میدونی الان چه سالیه .سال 1391 عیدیمون شدی امسال .یه عیدی خیلی خوب. 1 هفته ای بود حالم خوب نبود .سردلم درد میگرفت بعد غذا و بعضی وقتا حالت تهوع داشتم و چون اون مواقع توی ماشین بودم فکر میکردم بیماری ماشین .این بیماری جوریه که آدم حالش بد میشه امیدوارم شما عزیز دلم هیچ وقت به هیچ مریضی مبتلا نشی. اره قربونت برم.دیروز 29 فروردین 1391 روزیبود که باید پریود میشد و ازش رد شد بدون هیچ اتفاقی و من هم که منتظر بودم و هر ما یه بی بی چک میگرفتم ،تا دیدم اینجوری شد رفتمو تست دادم ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو لحظه موعود رسید .دوتا خط .بعله مثبت بود ..( خدا جون یعنی واقعا باردارم یعنی میشه) اشک توی چشمام جمع شده بود شوک زده شده بودم .اون لحظه دوست داشتم داد بزنم و به همه بگم.از طرفی هم با خودم فکر کردم نکنه اشتباه باشه. واسه همین فوری به خاله میترات زنگ زدم .نمیدونی اون کیه ؟برات میگم .یکی از خواهرای من که 2 سال از من کوچیکتره و اینقدر شیطون بلا و دوست داشتنیه که وقتی ببینیش دیگه ولش نمیکنی .البته اونم همینچور واسه داداشت متین که اینطوره .این دوتا عاشق هم هستند .حتما تو هم اینجوری میشی..خلاصه که نفس من .باخاله میترا رفتیم پیش ماما و دوباره تست دادم و ماما هم گفت که صددرصد باردارم و شما الان توی شکم منی.

چه لحظه خوبی بود وقتی مطمئن شدم که هستی حالا میتونستم همه جا، جار بزنم .البته قبلش از سر شوق زیاد به بابات و عزیزت ( مامان خودم) و خاله میترا گفته بودم.خب چی کار کنم ذوق دارم دیگه .خیلی خوشحالم که دیگه از این به بعد برای شما مینویسم. نمیدونم دختری یا پسر امیدوارم که سالم باشی این برای ما از همه چیز مهم تره.هر کدومش که باشی برای منو بابا و متین بهترینی.دوستت داریم و تا پای جونمون کنارت میمونیم و ازت مراقبت میکنیم پس شما هم قوی باشی تا منم بتونم این دوره رو خیلی خوب سپری کنم تا شما بیای ودنیامونو قشنگ و دلنشین تر کنی.

 

بزار از برادرت بگم. متین  من الان 4 سالشه 25 تیر سال 1987 دنیا اومد و زندگی منو بابایی رو اونقدر شیرین کرد که مادلون خواست این شیرینی با بودن شما دوبرابر بشه و اینجوری شد که شما الان اینجایی توی دل مامان.متین هنوز معنی یه خواهر یا برادر دیگه رو نمیدونه ولی وقتی بهش میگم یه نی نی دیگه دوست داری که بیاد پیشت و بمونه کنار ؟ میگه اره .فکر کنم از ته دلش میگه .میدونی دادشی گلت خیلی مهربون .دوست داشتنیه و مثل خودت جذاب .همه دوست دارن که باحاش صحبت کنن ،چون خوش سرزبون، عالیه و ماه  من و خورشید باباش .منو بابایی هم خیلی دوستش داریم ،مثل شما .جفتتون رو دوست دارم . عزیزم من

 

 

سلام عشق من خوبی مامانی؟ چه خبر توی دل مامانی جات خوبه اذیت نمیشی که؟ حالا که میدونم پیشمی خیلی خوشحالم و دل توی دلم نیست که زودتر برم سونو گرافی کا مطمئن بشم که خوبی .

بخاطر شما فعلا کار رو بی خیال شدم آخه نمی خوام شما اذیت بشی دکتر هم گفته که باید استراحت کنم منم گفتم چشم..قربونت برم. خیلی دوستت دارم .متین داداش گلت از الان میدونه شما هم هستی و همش میگه مامان درش بیار ببینمش .قربون هردوتاتون برم من. عاشق جفتتونم.

عزیز دلم هرچی خواستی سریع به مامانی خبر بده زود واست تهیه کنم البته در صورت امکان. دفعه بعد با خبرای جدید میام پیشت. خدافظ ، به قول متین بای بای .

 

سلام عزیز دل مامان .حالت چطوره خوبی؟ جات بد نیست که .

منم بد نیستم البته ایییییییییییییییییییییییییییییییییییی یه وقتایی حالم یه جوریه و مزه دهنم بده الان دو روزه  اینجوریم .تازه دلمم درد میکنه و معدم ورمیده یعنی باد کرده .با هر غذایی که میخورم همینجوری میشه .اینا رو نگفتم که فکر کنی دارم اذیت میشما ....نه.... عزیزم اینا طبیعیه و نشونه فقط از یه چیز داره اونم وجود عزیز شماست که هر لحظه بهم یادآوری میکنه که هستی و باید مراقبت باشم .

راستی امروز اولین سونوگرافی رو رفتم و شما هنوز ضربان نداری ولی خوب بعدا پیدا میشه اونم به زودی که البته برای هم هر لحظش یه عمر..................... 6 هفته و 2 روز این سن شماست .آخی ...... جیگرم هنوز اول راهیم و من بیطاقت شدم نمیدونم چجوری این 9 ماه رو باید صبر کنم تا بیای البته فکر نکنی چون بی طاقتم باید زودتر بیایا ...نه سر موقع بیا که نخوای ازم دور بمونی اونجوری دق میکنم مامانی. دوستت دارم عشق من

 

 سلام عزیز دل مامان .خوبی خوشگلم. خیلی اثری ازت نیست. گاهی وقتا شک میکنم به بودنت .تنها نشونت ویارام و مزه بد دهنم هست که خیالم رو راحت میکنه که هستی.گاهی اهم از بوی روغن بدم میاد .بابایی بیچاره شده از دست ویارام. یه روز ساعت 10 صبح هوس کله پاچه کردم. یا ساعت 9 شب هندونه خواستم .تا صبحایی که شیرمز دلم خواست .خلاصه که خیلی اذیتش میکنم بنده خدا .اونم همشو انجام میده .متین هم

مراقبت .بیچاره دیگه وقتی میخواد بیاد توی بغلم ازم میپرسه که دلت درد میگیره اگه بیام بغلت منم که میگم اره می گه خوب نی نیتو در بیار دردش نگیره. قربونش برم اونم مواظبت.

وقتی خاله میترا ازش میپرسه که اسم شما مایسا .داداشی گلت با اطمینان خاطر میگه اره . امیدوارم همینجوری بشه و شما یه دخملی خوشگل ناز ومامانی و البته سالم بدنیا بیای.

راستی امروز میرم برای چکاب این ماه میدونی الان توی هفته 9 هستم.خیلی روزای خسته کننده ای شده .تا بیای دق میکنم.

 

 

سلام خوشگل مامان. نمیدونم الان در چی کار میکنی. فقط میدونم که حالت خوبه و سر حالی خدارو شکر.

دیروز 30/3/91 رفتم برای چکاب ماهیانه .آخه 3 ماه شما پر شده. هر بار که میرم پیش دکترم دل توی دلم نیست که شما سالم باشی.خدارو صد هزار مرتبه شکر که این بار هم سالمی و مشکلی نداری و تازه تونستم صدای قلب کوچیکت رو بشنوم .با این که خیلی امیدوارم نبودیم چون شما هنوز چند گرمی.ولی خوب وقتی صدای قلب نازنینت رو شنیدم حس عجیبی توی وجودم اومد.خیلی خاص و دوست داشتنی بود .انگار که اولین  بارم بود که صدای قلب کوچولویی رو میشنوم.خیلی خاصی بود صدای قلبت با کلمات نمیتونم بگم .اونقدر اروم و میزد که ارومم کرد. دوست داشتم ساعت ها بهش گوش کنم.خدایا شکرت که منو قابل دونستی تا بتوننم دوباره صدای به این قشنگی رو بشنوم و حس مادر بودن رو دوباره تجربه کنم.

 

سلام کوچولوی توی راه من. خوبی عزیزم. جات راحته .اذیت نمیشی که؟ قوی باشیا، هنوز نصف راه مونده

عشق من بالاخره رفتم سونو و مشخص شد که شما یه پسر خوشمل هستی .البته سه بعدی نرفتم که صورت ماهت رو ببینم .بابایی هم میخواست بیاد ولی نتونست .قرار شده دفعه بعد با هم بریم سونو سه یعدی ، یا شایدم 4 بعدی ، ببینیم شما توی دل مامان داری چی کار میکنی.تازه میشه صورت ماهت رو هم ببینیم.وای خیلی دوست دارم زودتر اون روز بیاد و شما رو ببینم .از الان قند توی دلم اب شده.

حالا خدارو شکر که تا اینجا سالمی و مشکلی نداری ان شالله که تا آخر این راه هر روز قویتر بشی تا بیای پیش ما که خانوادمون رو خوشبختر ازهمیشه کنی. دوستت دارم عزیزم اندازه دنیا.بوس بوس بوس بوس برای تو .

راستی هنوز سر اسم با بابایی به تفاهم نرسیدیم و تا اطلاع ثانوی شما همون کوچولو هستی.

 

 

سلام مهربونم. سلام گلم، سلام فرشته من. خوبی عزیزم؟ حتما حتما خوبی آخه الان شیطونی شده واسه خودت و مدام بهم میگی که هستی چجوری؟؟؟ با حرکت کردنت ،با ضربه زدنت، با صدای ضربان تندت.

عزیزم الان 6 ماه هست که شما توی دلمی و من بی صبرانه منتظر هستم تا 9 ماه شما پر بشه و بیای توی بغلم.عزیزم نمیدونی که چقدر انتظار سخته و طاقت فرسا .روزا برام خیلی کند میگذره.نمیدونم اگه بابایی مهربون و متین داداش گلت نبودند چجوری میتونستم اینروزا رو سپری کنم.الان که دارم برات مینویسم .آهنگ های  دلگیر کننده گوش میدم.که دلم رو میبره به آینده نزدیک که قراره شما توش باشی. از الان که کوچولوهای دیگه رو میبینم صبرم کمترو کمتر میشه .دلم زیاد هوات رو میکنه.

یه وقتایی بی حرکت میشی و من برای این که بفهمم حالت خوبه فوری یه چیزی میخورم و شما هم واکنش نشون میدی و اون موقع اروم میشم. تازگی میتونم ضربه هات رو ببینم.عزیزم هر بار که ضربه ای میزنی ناخودآگاه لبخند میاد روی لبام و از بودنت غرق شادی میشم.انگار که قبلا هم بودی.

شما خودت رو به بابایی هم نشون دادی.دست بابا رو گذاشتم روی دلم اولش میترسیدی و تکون نمیخوردی ولی بعد که فهمیدی دست های قویه کیه اروم گرفتی و بهش سلام کردی.بابا هم مغرورانه خندید.

عزیزم حتی توی خواب هم با حرارت تکون میخوری و با این که خوابم تخته ولی هر بار که حست میکنم کمی اروم میشم.کی میای پیشم.سالم و قوی.کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

سلام به نی نی خوشگل خودم .خوبی مامانی. میدونم که خوبی .جاتم تنگ شده .میدونم. آخه دیگه وقت اومدنت.بابایی دیگه شمارش معکوس رو شروع کرده.منم از حال خودم بگم ، ای بد نیستم ولی زیاد هم خوب نیستم .دیگه راه رفتن سخت شده .آخه شما بهم فشار میاری .تنفسم هم بد شده یه وقتایی نفسم شدید میگیره و نمیتونم از راه بینی نفس بکشم. دمای بدنم هم هی بالا و پایین میره.دیگه الان هر هفته برای چک کردن سلامتی شما و خودم میرم بیمارستان .راستی یادم رفت بگم .قراره اگه خدا بخواد شما توی بیمارستان صارم که توی فاز 2 اکباتان بدنیا بیای.بیمارستان خوبیه با کلیه امکانات .پس خیالت راحت باشه ، جات امن امن.

دارم برای اتاق دونفری شما و متین  نقاشی دیواری میکشم .کامل شد عکسش رو برات میذارم.زیاد برات لباس نخریدم .چون ظاهرا درشتی و نمیخوام لباسا تو بدون حتی یه بار پوشیدن بذارم کنار .پس صبر میکنم تا شما تشریف بیارید تا با هم بریم و برات لباس مناسب بخرم.فعلا دیگه چیزی ندارم که برات بنویسم .بعد تا دنیا بیای و من بتونم بیام و عکسای خوشگلت رو بذارم ، مواظب خودت باش. دوستت دارم خیلی خیلی زیاد.

 

سلام کوچولوی مامان. حالت چطوره عزیزم. ان شالله که خوبی.

میدونی فقط 3 روز دیگه مونده تا شما بیای پیش ما.و من دیگه دارم ثانیه شماری میکنم.هر کاری که بتونم انجام میدم تا این وقت هم بگذره .خیلی خیلی هم کند میگذره .هر روز صبح که بلند میشم ، با خودم میگم ( یه روز دیگه هم گذشت و به دیدار شما نزدیک تر شد.) وای که انتظار چققققققدر کشندست .انگار زمان می ایسته . خوووووب از این بگذریم.

بالاخره قسمتی از اتاق رو که برای شما تخت گذاشته بودیم رو آماده کردم .اونم با چند تا نقاشی کوچولو و 2 تا طبقه فسقلی. عکساش رو میزارم تا ببینی.برام خیلی لذت بخش بود که این نقاشی ها رو میکشیدم.

این ست پتوی شماست که با ایده گرفتن از عکسش روی دیوار نقاشی کردیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

خیلی جا نداشتم که وسایلت رو بذارم واسه همین یه کم توی هم رفته و لباسات هم که دیگه حوصله عکس گرفتن ازشون رو نداشتم.

ایشالله دفعه بعدی که میام اینجا از شما و لحظه دیدارت مینویسم و حتما عکسی هم از صورت ماهت میذارم. می بوسمت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان علی مرتضی
15 اسفند 91 0:53
به به تازه متوجه شدم که شدن ی وبلاگ چ خوب با ی تیر دو نشون میزنم


بعله دیگه