متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

متین و مهبد

باز آمد بوی ماه مهر

1392/8/6 15:16
نویسنده : مامان مینا
1,961 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل دونه های  خودم .خوبید؟ خوشید؟دیر اومدم چون سرم بشدت گرم شما دوتا وروجک .ولی حالا کلی ماجرا دارم.

اولین خبر این که متین ما هم پیش دبستانی شد .و ذوق و شوق فراوون از رفتن کلاس بالاتر. روپوش سبز رنگ هم بهشون دادن که خیلی به متین میاد .براش کلی واسایل جدید خریدم .با این که تا قبل از این هم هر روز میرفت کلاس ولی ذوق خاصی داره .هر روز میاد خونه و از کارای جدیدش برام تعریف میکنه.ولی اینم بگم ذوق خودم بیشتر بود .مخصوصا خریدن وسایل.با خودم نبردمش چون وقتم خیلی کم بود آخه بنا به دلایلی نمیخواستم پیش دبستانی بره .اینشد که اینجوری هول هولکی کارا انجام شد .

اینم عکس روز اولش هنوز روپوشش رونگرفته بودم.

ماشالله سرزبون دار هم هست هر روز یه حرف جدید میزنه و منو سورپرایز میکنه.

از کارای متین خان بگم . بعد یک خواب بعداز ظهر عالی .بلند شدم دیدم تمام درو دیوارامون پر برچسب صدآفرین شده.با افتخار هم برای باباش تعریف میکنه که وقتی مامان خواب بود چی کار کرده .حتی توی قسمت توزیع کننده آب یخچال هم زده بود.

اگه من توی خونه کاری رو یادم بره که انجام بدم گوشزد میکنه. مثلا: دم غروب که هوا گرگ و میش میشه اگه پرده ها رو نکشیده باشم یهم یادآوری میکنه و حتی منتظر من نمیشه میره و خودش پرده رو میکشه.

توی خونه بیایم حتما درو قفل میکنه ، یا بهم میگه که اینکار رو انجام بدم.

در ماشین سرویسشون رو از جا کنده اینقدر که محکم کوبیده .خانومشون هم برای این که این کار از سرش بپره بهش برچسب داد ولی افاقه نکرد برچسب رو گرفت ، باز در ماشین رو کوبید.

جدیدا میگه مامان ، من متکا نمیخوام و خیلی راحت بدون متکا میخوابه .

با محمدرضا پسرخالش و مهراوره دختر داییش که باشه خونه پر از سروصدا و دعواست و جیغ و قهر های زیاد .

بعد یه خاک بازی جانانه و فرار متین که میخواستم ببرمشون حموم ولی اون دوست نداشت ولی محمدرضا جیکش هم در نیومد. ستا پاشون خاکی بود حتی توی مهاشون.

جدیدا خوب غذا میخوره .ای بابا ، باز اومدم مطلب بنویسم ، مهبد خان بیدار شد .نمیدونم دوباره کی بتونم بیام و بقیش رو بنویسم .

 

ادامه نوشت:

سلام دوباره من اومدم خیلی تاخیر داشتم میدونم ولی چه میشه کرد که از دست متین خان و این سرعت پایین اینترنت نمیتونم تند تند بیام.

امروز هم ناامیده  اومدم یه سر زدم و وقتی دیدم خیلی خوشحال شدم که میتونم بازم بیام مطلب بذارم و به دوستام سر بزنم.شیطون گلای من مثل همیشه سرحال و قبراغنن( نمیدونم درست نوشتم یانه) در هر صورت این چند وقته ماجراهای خاصی برای متین نیفتاد جز رفتن به پیش دبستانیش خیلی خوشحاله و اگه اشتباه بگم برو کلاست میگه مامان: من میرم پیش دبستانی .چرا همش اشتباه میگی.

بخاطر این که به ساعت کلاسش 1 ساعت اضافه شده دیگه خسته تر میشه و برای همین شبا تا شم میخوره سریع میره دستشویی و مسواک میزنه و میپره توی رختواب و سریع هم میرسه به پادشاه هفتم.

سوره توحید رو بهش یاد دادن .توی خونه که باهاش کار میکنم موقع تیکه تیکه گفتن کلمات رو درست میگه و لی بعدش که میخواد کامل بخونه اشتباه اندر اشتباه میشه .مثلا: هر کاریش میکنم (ولم) رو ( الم) میخونه(یولد) رو ( لولد) میخونه .اولین بار که برای باباش خوند .کلی باباش ریسه رفت ولی یواشکی که توی ذوقش نخوره .قربونش برم بچم چقدرم سعی کرد درست بخونه.

ظهرا که من مهبد و درواقع خودم رو میخوابونم .تا از کارتون دیدن سیر یشه میاد و منو از خواب ناز بیدار میکنه و میگه :مامان میشه تا بیدار بشی یه کم کامپیوتر بازی کنم .گاهی که خیلی خوابالودم از دهنم میپره که (اره) .شیطون میدونه کی ازم درخواست کنه.

صبح اومده دکمه شلوارش رو ببنده نمیتونه نشسته داره نفس عمیق میکشه میگم چی کار میکنی میگه میخوام دکمه لباسم رو ببندم چون خسته شدم نفس میکشم دوباره سعی کنم.

عشق کرم کارامل پیدا کرده خفن سر سفره که باشه میخواد اول اونو بخوره و اگه اجازه ندم مثل جت غذاشو میخوره تا به کرم کاراملش برسه .برای مهبد هم درست کردم ولی نخورد. میگه مامان بده من بخورم.میگه من عاشقشم خیلی زیاد.

با هم که میرقصیم اینقدره باحال شونه هاشو تکون میده که غش میکنم واسش.

نوبت پسر کوچولوی خونمون رسیده.

گل پسر 2 ماه دیگه 1 ساله میشه.از الان شروع کرده به تمرین راه رفتن .وقتی تعادل حفظ کردنش کامل شد حالا یک قدم کوچولو موچولو باپای خوشگلش برداشت .بعد که مطمئن شد میتونه قدم بعدی رو هم برداشت.اینقده جیغ زدم که نگو .باباش از دستشویی اومده بیرون فکر کرده چیزی شده.

شیطون بلا از همه جا بالا میره و اولین با توی خونه بابا بودیم که از پله های خونشون رفت بالا اونم خیلی یهویی.و البته با سرعت باد .حالا دیگه 1 صدم ثانیه نمیشه تنهاش گذاشت .چون جلدی میره بالای مبل و میخواد از اون طرفش بره پایین.

اینم از فتح مقتدرانه روی مبل(عکس آخریه خیلی تار شد آخه ترسیدم بیفته سریع عکس انداختم)

 

جاهای ممنوعه خونه که میره مثل: سمت گلدونا تا میگم نرو دورش رو تند میکنه تا از دستم در بره.

از الان سرش رو به طرف شونه چپش خم میکنه و این جوری واسمون ناز میکنه جیگر طلا.

ورد زبونش شده بابا و مامان .کلمات دیگه رو هم داره تمرین میکنه.

دیگه وقتی بهش میگم اون وسیله ای که توی دستت هست رو بده میفهمه و میزاره توی دستم.

از دستش آشپزخونه در امان نیست ،مخصوصا کشوی قاشقا و سفره و دستمال ها ، همرو پخش زمین میکنه.

در یخچال رو هم بلد شده باز کنه .واویلااااا.

سینی سواری خیلی دوست داره.

راستی از مهد درش اوردم.با این که برام خوب بود اون چند ساعت رو به خودم میرسیدم ولی هوای اندیشه خیلی سرد شهد و باد زیاد هست میترسیدم سرما بخوره .مهدشم خیلی خوب نبود پشیمون شدم.

اینجا حمله کرده به غذای متین

از بس رفته سراغ سی دی های کارتون متین دیگه خیلیاش خراب شدن.

دالی بازی من و گل پسر

تاب بازی های مهبد

کارای متین خلاق خودم با لگوش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان بهاره مامان امیرمحمد
10 مهر 92 12:08
سلام عزیزم مبارک باشه خاله جون پیش دبستانی رفتی امیدوارم تمامی مراحل زندگی را با موفقیت پشت سر بذارید یک بوس


ممنون خاله جون.
مامان بهاره مامان امیرمحمد
10 مهر 92 12:09
سلام لطفاً به وب من سربزنید یک موضوع خیلی خیلی مهم با تشکر
مامانی درسا
16 مهر 92 2:18
الهی عزیزم متینی خاله مبارکت باشه پیش دبستانی آقا شدی برای خودت پسرم ..... دوستم حتما" یه عکس خوشگل ازش بذار ..... مهبدی خاله بذار مامان جون کارشو بکنه ..... منتظر بقیه ش هستیم مینا جون


ممنون خاله.
چشم
مامان سونیا
16 مهر 92 9:22
وای مــــردم! روزِ ناز کودک است روز سرمســـــتی و ساز کودک است کودک است آییــــنه ی دل را صفا کودک است محصـــولی از عشق ووفا روز کودک مبارک
مامان سونیا
16 مهر 92 9:23
به به تبریک فراوان برای متین خان که دیگه مردی شده برای خودش و پیش دبستانی میره


بعله دیگه من مرد شدم خاله
مامی امیرین
29 مهر 92 8:37
به سلامتی..ایشالا تو همه مراحل زندگیش موفق باشه..
آی گفتی خواب ظهر..از دست این وروجکا دیگه انرژی برامون نمیمونه..منم مثلا میخوام اونها رو بخوابونم.اما بیشتر به خاطر خودم..حتی بشه فقط نیم ساعت.
ماشالا مهبدی زرنگ و شیطون.

میبین خواهر این وروجکا نمیذارن بخوابیم که(خنده)
مامان آریو برزن وآرتین
6 آبان 92 15:28
نازی حمله کرده به غذا



اره خاله ،خیلی دوست دارم غذاها رو بخورم.
مامان علی مرتضی
19 آذر 92 15:21
خدابرات حفظشون کنه ماشالله مهبد هم چ شیرین شده قربونت برم عزیزم.