متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

متین و مهبد

شوك

1390/8/5 12:41
نویسنده : مامان مینا
1,128 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز کلی کار داشتم واسه همین نرسیدم پروژه کاری که داشتم رو انجام بدم مجبور شدم تا ساعت ١ نصفه شب بشینم

بعدش خسته از کارو خواب آلود رفتم توی رختخواب و به ثانیه نرسید خوابم برد

و همون موقع هم خواب دیدنم شروع شد بعد از چند دقیقه تماشا کردن خواب یدفعه صدای متین رو از دور و خیلی ضعیف شنیدم با خودم گفتم توی خواب من چی کار داره که .............صداش مثل جیغ بنفش شد اونقدر زیاد بود که سریع از خواب پریدم و بابا مرتضی هم مثل من از جاش پرید ما متین رو دیدیم که توی حال وایساده بود و تا می تونست جیغ می زد تنها چیزی که توی اون ثانیه به ذهنم رسید این جمله بود که به بابا مرتضی گفتم داد نزنیا ترسیده یواش برو پیشش، بعد که هنوز تو شوک بودم در حالی که خودم بلند می شدم بابا مرتضی رو دیدم که رسید بهشو بغلش کرد منم که رسیدم پیششون هر دوتا شونو بغل کردم و متین ساکت شد

 

ولی دوباره شروع یه گریه کرد و درجا لباسشو خیس کرد و همین موضع باعث گریه بیشترش شد منو بابا هم هی بهش می گفتیم که اشکال نداره تا بالاخره ساکت شد و بعدش همون جور که توی بغل باباش بود لباساشو عوض کردم و بردمش دستشویی. خلاصه وقتی هوشیار تر شدم دیدم صورتم خیس ، صورت بابا هم خیس بود .ما خیلی ترسیده بودیم چون این شوک بزرگی بود ولی بابا بیشتر چون اولین بارش بود از صدای گریه متین اینجوری می پرید . من زیاد از خواب بیدار می شدم ولی تاحالا این جوری نبود. اقا متین ما مثل بعضی شبهای گذشته که دستشویی داشت و بیدار می شد و می ومد پیش من بیدار شد ولی این بار هواسش نبود و رفت توی حال چون خواب الود بودو ما رو ندید اونجوری جیغ زد.

متینم وقتی بهش فکر می کنم هنوزم تنم یخ می کنه عجب اتفاقی بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان علی مرتضی
5 آبان 90 16:42
سلام دوست عزیز نی نیه نازت چه طوره باور کن یه ذره هم از حرفات به خاطره روروک ناراحت نشدم اصلا یکی از مهمترین دلایلم واسه نخریدن روروک همین چیزایی بود که شما گفتیدواسه ی نبوداسمتون نمیدونم چی شده شاید اشتباهی اسمتون رو حذف شده همین الان میلینکیمتون


سلام خانمی خوشحالم که هنوزم دوستیم. نی نیمون هم خوبه ممنون.
مامان امیرعلی
7 آبان 90 16:22
آخیییییییی


دیدی چقدر ترسیدیم!!!!!!!!!!!!!
خاله محمد مهدی
7 آبان 90 17:24
وای خیلی ناراحت شدم
واقعا حس بدیه درکتون می کنم
محمد مهدی ام مخصوصا بعد از زمان ختنه شدنش همش از خواب می پره و خیلی وحشت می کنه و اون زمانا من واقعا دیوونه میشم
امیدوارم دیگه هیچ وقت این حالتش تکرار نشه.


آره واقعا .مرسی از همدردیت عزیزم . انشالله واسه هیچ بچه ای و از جمله محمد مهدی نازم پیش نیاد همچین مواردی.
خاله مونا
19 آبان 90 1:11
وای چرا آخه!؟
خیلی ناراحت شدم....
ولی زود بزرگ میشه و دیگه از این اتفاقا نمی افته عزیزم نگران نباش


ان شالله