متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

متین و مهبد

شیرین زبون

1390/8/25 14:09
نویسنده : مامان مینا
902 بازدید
اشتراک گذاری

 

جیگر مامان شما امروز خیلی با حال شده بودی هم کارات هم جملاتت - شیطون بلا ، حرف گوش نکن، زبون دراز،.. ..دیگه چی بگم از کارات مثل توپای شیطونک هست، بالا و پایین می پریدیو یه دقیقه       نمی نشستی. پسر خالتم که بهت می رسید که واویلا داشتیم. نمی دونم توی جونتون چی رفته بود که این جوری شیطونی می کردید و تازه وقتی هم که می گفتم بشین هی بهم می گفتی تو چی کارم داری می خوام بازی کنم.

داشتم لاک می زدم شما هم طبق معمول خواستی  لاک بزنی ،خاله مونا گفت که: اینا برای خانوماست. شما هم که همیشه حاضر جواب هستید سریع روتو کردی طرف منو گفتی: مامانی وقتی من خانم شدم لاک می زنم باشه؟   منم خندیدم و گفتم آخه مامان می خوای دختر بشی که چی . در هر صورت شما که پسری دیگه، کاریشم نمی شه کرد.

چون امروز عید سیداست و ماهم مثل هر سال رفتیم خونه داییم . شما اونجا کلی شیطونی کردی با محمدرضا و آتیش سوزوندی . شب داشتیم میومدیم خونه که فهمیدیم مامان جون اینا اومدند خونه عمه. ما هم رفتیم پیششون شما اونجا هم شیطونی می کردیو همش می رفتی زیر وسایل.

موقع خوردن شام، جیشتون گرفت مثل همیشه ، بردمت دستشویی هی تند وتند حرف می زدی یه لحظه هم ساکت نمی شی منم می گم: اینقدر حرف نزن شما با ادا زبون در میاوردی و هی می خندیدی .بعدش هم گفتی باشه من ساکت می باشیدم.

از عمه چند تا دستمال گرفتی بستی به سرت و هی می گی من دخترم منم می گم من پسر دارم نه دختر و هر بار که صدام می کنی و میگی مامان جواب نمی دم میگی مامان چرا جوابمو نمی دی منم می گم که من که مامان تو نیستم شما هم که کم نمیاری می گی اصلا تو مامان من نیستی مامان جون مامان منه منم گفتم خب برو پیش مامانت بشین ولی اصلا حتی 1 میلیمتر هم نرفتی اونورتر.

 

با همون دستمالا شما شیب ( شیخ) و دولا ( ملا) شدید و دست آخر یه کرد کامل بودید اینم عکسش.

از عمه اینا خداحافظی کردیم داریم کفش می پوشیم چند نفر از همسایه های عمه دارن می رن طبقه بالا فکر کنم 10 نفر بودند و یکی یکی سلام می کردند و عید وتبریک می گفتن. موقعی که همشون از جلو ما رد شدند، با تعجب گفتی مامان اینجا چه قدر آدم داره نمی دونی مامان اگه دست خودمون بود از خنده ی افتادیم روی زمین و بلند بلند می خندیدیم تا جایی که جون داشتیم ولی چون مجبور بودیم خودمونو کنترل کنیم پریدیم توی خونه و کلی خندیدیم یواشکی و برای همین اشک هممون در اومد. خیلی باحال بود هم خنده دار بود هم  باعث خجالت. البته فکر کنم اون بنده های خدا که شنیدن خودشون کلی خندیدن به این حرف شما جدیدن حرفاتون جالب انگیز شده یهو به آدمایی که نمی شناسی می گی ماشالله، بزرگ شدی، یا کجا بودی نبودی اینجا خلاصه که همه از شیرین زبونی شما غش و ضعف می کنن و همش بوس وبس بوس بوس میترسم چشمت کنن واسه همین فردا اول وقت برات اسپند دود می کنم یه وقت خدایی نکرده چش نخوری عزیز دلم .مامان همیشه دوستت داره و میمیره برات بابا هم وقتی از سر کار میاد با این که خستست ولی حرفای شما شاد و شنگولش می کنه و حسابی سرحال میاد و خنده میشینه گوشه لباش .ما خیلی دوشتت داریم وعاشقتیم .

 مامان من می رن بارشگاه ملخ بزنم= مامان من می رم باشگاه ملق بزنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)