از همه جا ، از همه رنگ
سلام عشق من این چند وقته بازم سرم شلوغ بید منم حالا تمام اتفاقات این چند وقته رو مختصر می گم واست.
قدیمی ترینش روزای عاشورا و تاسوعا توی هیئتمون بود که تو آوینا جونم حسابی آتیش سزوندید و یک دقیقه هم یه جا بند نمی شدید . منم یه بار بردمتون بیرونکلی خودتون از جیغ و داد و پریدن تخلیه کردید.بعدشم که آوینا خانم دیگه هیچ جا جز پیش من و تو نمی رفت. آخر شب هم به زور فرستادیمش خونه.
و حالا شب یلدامون. امسال برخلاف سالای پیش که پیش بابا رضا جونی می رفتیم . امودیم خونه دوست مشترک منو بابا مرتضی که حالا اونا یه کوچولوی خوشگل به نام آیدین دارن که تو حسابی دوستش داری و کلی باحال بازی کردی و با هم خوش گذروندید البته تازه 8 ماهش شده و خیلی از شما کوچیک تره ولی اینقده دوستش داشتی که هی بوسش می کردی.
نوبتیم که باشه نوبت نقاشی جدیدو اسبابازیهای ساخت خودته
توی یه پست به طور کامل پیشرفت نقاشی کشیدنت رو می زارم بعدا.
به قول خودت می گی این گطار (قطار)
اینم هباپیما( هواپیما)
اینم دوتا ماشین خوشگل که بازم خودت درست کردی عزیز دلم.
توی این تصاویر شما خلاقانه ژست گرفتی تا من عکسای به این خوشگلی ازت بگیرم.
برای این که خیلی این پست سنگین نشه فعلا بسه دیگه بابای عسلم خیلی دوستت دارم خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد زیاد زیاد زیاد زیاد