قاطی پاطی
سلام عشق مامان از وقتی فهمیدم فرشته ما انار کوچولو پیش خدا رفته بیشتر بغلت می کنم و بیشتر سراغ خاطراتت می رم. و همش با خودم می گم اگه خدایی نکرده من جای مامان انار بودم چه جوری تحمل می کردم. خدا واقعا بهشون صبر بده. وقتی فکرشو می کنم کلی اشک می ریزم و می گم آخه چرا خدا فرشتتو به این زودی برگردوندی پیش خودت ولی از طرفی هم می گم که اینجوری بهتر شد لااقل الان انار کوچولو دیگه درد نداره و از اون همه رنج راحت شده.روحش شاد.
بگذریم بازم از بین عکسا چند تا عکس جالب پیدا کردم.اون زمانی که شما دختر خانم می شدی اونم فقط با یک روسری یا چادر و تازه کلی ذوق می کردی که دختری.و دلت نمی خواست روسری رو از سرت در بیاریم.چقدم بهت میومد.
امسال دوباره برف اومد و کلی کیف داد توی پست قبلی برات در موردش نوشتم. حالا عکساشو می زارم.
دیروز منو شما یه کاردستی کوچولو با هم درست کردیم خوشت اومد.ولی اینقد روش محکم می زدی که هی خراب می شد و من و بابایی شده بودیم تعمیر کار که درستش کنیم واسه شما.
از کارای جدیدت بگم .وقتی من توی حال نیستم شما میری روشنایی رو که باطری ورمیداری و روشن می کنی بعد که می بینی من اومدم بهم می گی من که اینو روشن نکردم که....
یادگرفی درا رو قفل کنی و بعد باز کنی قوی شدی خیلیا.قربونت برم من.
موقع غذا خوردن اگه تلویزون روشن باشه مات زده می شی و غذا نمی خوری تا خواموشش نکنم غذا نمی خوری که.
شبا که منتظری بابا بیاد و هر نیم ساعت می پرسی بابا چرا نمیاد .وقتی هم اومد کلی باهم دنبال بازی می کنید و به هم هی تیر می زنیدو برای زنده کردم هم بوسیه که نثار همدیگه می کنید .موقعهایی که بابا دنبالت می کنه اینقدر از ته دل می خندی که من هر کاری دارم ول می کنم و میامو تماشات می کنم و منم از ته دل می خندم ..با بودن تو زندگیمون واقعا شیرین و پر هیجان شده.از خدا می خوام هیچ وقت غم نبینی عزیزم و همیشه شاد باشی.