متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

متین و مهبد

من فهمیدم.

  مادرهيچ چيز آنطور که تو پيش بيني کرده بودي پيش نرفت جز عشقم به تو....نه اشتباه نکن من فقط در کتابها نخواندم که بهشت زير پاي مادران است، من هر روز با تجربه هاي دردناک زن بودن بيش از روز قبل مي فهمم که اگر تو نبودي، خانه اي نبود!مادر دارم از گذر روزهايي حرف مي زنم که در ظاهر از تو دور و به واقع به تو نزديکم کرده است...مادر اندکي کنارم بنشين فارغ از دغدغه هاي زن بودن! مادرلحظه اي به پاکي خيالي ات و ناپاکي متوهم من، نينديش تا با تو بگويم ما هر دو ناپاکيم زيرا دلشوره هاي بي دليل زنانه مان، ذهنمان را آلوده کرده است...مادر هيچ مردي نگران تاخير يک ساعته ي ما نمي شود، مادر هيچ مردي نخواهد فهميد که چند ساعت است تلفن اش را جواب نمي دهد يع...
6 دی 1390

وبلاگ جدید.

      سلام به دوستای گل یه وبلاگ جدید ساختم واسه نقاشی های متینم .اگه به دیدنش برید خوشحال می شم.     اسمش هست نقاشی های متین. اینم آدرسش   http://naghashi.niniweblog.com     ...
4 دی 1390

از همه جا ، از همه رنگ

سلام عشق من این چند وقته بازم سرم شلوغ بید منم حالا تمام اتفاقات این چند وقته رو مختصر می گم واست. قدیمی ترینش روزای عاشورا و تاسوعا توی هیئتمون بود که تو آوینا جونم حسابی آتیش سزوندید و یک دقیقه هم یه جا بند نمی شدید . منم یه بار بردمتون بیرونکلی خودتون از جیغ و داد و پریدن تخلیه کردید. بعدشم که آوینا خانم دیگه هیچ جا جز پیش من و تو نمی رفت. آخر شب هم به زور فرستادیمش خونه.   و حالا شب یلدامون. امسال برخلاف سالای پیش که پیش بابا رضا جونی می رفتیم . امودیم خونه دوست مشترک منو بابا مرتضی که حالا اونا یه کوچولوی خوشگل به نام آیدین دارن که تو حسابی دوستش داری و کلی باحال بازی کردی و با هم خوش گذروندید البته تازه 8 ماه...
3 دی 1390

یاد خاطرات گذشته.

امروز که جمعه باشه ما خونه موندیم و با بابا مرتضی رفتیم تا انباری رو تمیز کنیم شما اول تو خونه مونده بودی ولی بعدش اومدی توی پارکینگ و با سه چرخت حسابی بازی کردی . بعدش کیوان جونت اومد و کلی باهم توپ بازی کردیدو دعوا کردید. ولی کلا بهت خیلی خوش گذشت. بعد عمه اینا اومدن پیشمون و کلی عمو جواد به بابا کمک کرد واقعا دستش درد نکنه. قبل شام شما دستشویتون گرفت بردمت دستشویی دوره آموزشی با شرت دستشویی رفتن رو می گذرونی .موقع پی پی با شرت دوست نداری بری ولی من گفتم حتما باید با لباس بری دستشویی اونوقت شروع کردی به گریه کردن .منم حواسم پرت شد وقتی داشتم میومدم بیرون چراغ دستشویی رو طبق عادت خاموش کردم که یهو صدای جیغ شما بلند شد که تازه فهمیدم ...
25 آذر 1390

کارهای این روزای متین.

سلام گل مامان یه چند روزیه نتونستم برات پستی بزارم ولی عذرخواهی هم نمی کنم چون لازم نیست که .اما خوب حسابی با شیطنت های شما در گیر بودم کارهای خوبو بد زیادی که گاهی منو از ته دل می خندونه و گاهی به حد مرگ عصبانی می شم.می گی چه کارایی باشه بقیشو بخون: شما اینقده لوسی که حد نداره وقتی چیزی رو می خوای و من بهت نمی دم سریع قهر می کنی و دلت می خواد نازت رو بکشن و منم این کار رو توی این مواقع دوست ندارم توی اون زمانای خاص یه کلمه هم حرف نمی زندی و فقط قیافتو کج و کله می کنی اگر ازت بخوام حرف بزنی اینقدر غرور داری که جلوی حرف زدنت رو می گیره و معمولا وقتی حرف می زنی که واسه تو دیر می شه و نمی تونی کارت رو انجام بدی به طور مثال همین دیروز...
25 آذر 1390

تولد 1 سالگی نی نی وبلاگ مبارک

سلام به همه نی نی وبلاگیها . تولد نی نی وبلاگ رو به همتون تبریک می گم . من و پسرم هم در جشنواره شرکت کردیم .کارهای نی نی ها رو برای جشنواره دیدم و به همشون خسته نباشید می گم . خودم می دونم کارم در مقابل خیلیا بد اما خب . امیدوارم هر کس لیاقتشو داره در این جشنواره برنده بده . در هر صورت کد ما ١٤١ هستش. لطفا نظر یادتون نره
24 آذر 1390

اولین دیدارمون( قسمت دوم)

        خب وقتی از اتاق ریکاوری اومدم توی بخش همه جا ساکت بود انگار بیمارستان خالی باشه . اوردنم توی اتاق اونجا بود که کم کمک بی حسی بدنم داشت می رفتو برای همین یه کم درد اومده بود سراغم ولی بروی خودم نیاوردم تا بابایی اومد بالا سرم و اون وقت بود که خودمو واسه بابایی لوس کردمو زدم زیر گریه که یعنی نازم کن و تیرم خورد به هدف. بعد از اون یه پرستار با شما اومد داخل اتاق مامانم یه چیز کوچولو از توی برانکاردی که اونجا بود برداشت پشتش به من بود و من اول چیزی ندیدم بعد که برگشت گریم خوشکیدو گل از گلم شکفت انگار یه مورفین بهم زدن دیگه درد نداشتم شما اومدی توی بغلم و اولین شیر خوردن شروع شد فقط بدیش این بود که من باید طا...
19 آذر 1390

یه موضوع مهم

عزیزم امروز می خوام بهت بگم که دلم از دست مردا پره می دونی چرا آخه هر کاری که دوست داشته باشن انجام می دن و اصلا هم بروی خودشون نمیارن ولی اگه زنشون کاری انجام بده یا حتی انجام نداده باشه همه دنیا رو روی سرش خراب می کننن. آخه یکی از دوستام بخاطر همین موضوع شوهرش گفته می خواد طلاقش بده و دوستم مقصر نیست و متهم شده به خیانتی که نکرده. حالا برای چی اینو برای تو می نویسم تا اگه روزی خوندیش همیشه آویزه گوشت کنی که واقعا مردو زن توی همه چیز مثل هم هستن و نباید بینشون فرقی باشه یعنی اگه برای مردی کاری اشتباه برای زن هم اشتباه و برعکسش هم صادق می خوام بهت بگم عزیز من دوست ندارم وقتی بزرگ شدی و خواستی زنی رو همراه خودت کنی یا حتی فقط برای دوستی ب...
19 آذر 1390