آخرین ماه سال 90
سلام عزیز مامان خوبی پسرم ببخشید که چند روزی برات مطلب نذاشتم آخه سرم حسابی شلوغه چون اخرین ماه سال ١٣٩٠ رو می گذرونیم و باید خونه تکونی کنیم .منم هم مشغول انجام دادم کارهای خونه و کارهای عقب افتاده هستم و در ضمن در حال درست کردن سفره هفت سین مثل سالهای پیش هستم با این تفوت که امسال ٢ تا هفت سین درست می کنم یکی برای خودمون یکی هم برای بابارضا و عزیز کلی داره خوشگل می شه بعدا برات عکساشو می ذارم ببینی چه مامان هرمندی داری .( بابایی و شما که ما رو تحویل نمیگیری خودم باید نوشابه واسه خودم باز کنم و از خودم تعریف کنم.)
از این چند وقته بگم که کارامون خیلی روتین شده. از وقتی شما کلاس می ری کار هر روزمون بغیر از ٥شنبه وجمعه اینه که صبحا ساعت ٦ بیدار میشم صبحانه حاضر میکنم ،بعد ساعت ٧ شما رو بیدار می کنم صبحانه می خوریم ،بابا رو بدرقه می کنیم،لباس می پوشیم می ریم کلاس شما که ٨/٣٠ اونجا باشی.توی راه باهم مسابقه دو می زاریم که همیشه شما برنده می شی. قبل کلاس باهم می ریم مغازه شما خودت می ریتوی مغازه بدون من و پول می دیو شیر می خری.وقتی یواشکی نگاهت می کنم یه مرد بزرگ توی تن کوچولو می بینم که با غرور و اعتماد به نفس داره خرید می کنه. وقتی فکرشو می کنم میبینم که انگاری به موقع دارم این کارا رو بهت یاد میدم تا مستقل بشی آخه شما خیلی خوشحالی از این که خودت خرید می کنی تازه بهم می گی تو نیا توی مغازه.البته این کار رو با همکاری صاحب مغازه انجام می دیم دستش درد نکنه.خلاصه بعدش میریم کلاست بعد ساعت ١٢ میام دنبالت دستشویی می ریم تو موسسه باهم میام بیرون شما از روی زمین سنگ برم میداری پرت می کنی توی جوب بعد قبل از سوار تاکسی شدن رو لبه جدول راه می ری با کمک دست من این کار رو از ٢ سالگی انجام می دی عاشقشی اینقدر تسلتت زیاد شده که تقریبا روی لبه جدول می دویی. بعد رسیدیم خونه ناهار می خوریم .از اینجا التماس های شما برای بازی با کامپیوتر شروع میشه ولی اکثرا موفق نمی شی اونموقع یا کارتون می بینی یا با اسبابا بازیات برج می سازی ،یا نقاشی می کشی، یا با هم شمشیر بازی می کنیم تا روزمون شب بشه و باباییی بیاد .شما رو که خوردیم چون شما خسته هستی زود خوابت میبره البته حتما به ماقبلش شب بخیر میگی و می ری توی تختت و می خوابی. الانم زیر پای من خوابت برده چون منتظر بودی کار من تموم بشهتا بازی کنی ولی خستگی اجازه نداد.
با نزدیک شدن چهار شنبه آخر سال روزامون پرسروصدا شده و شما که اوایل صدای ترقه رو میشنیدی خیلی میترسیدی ولی الان فقط میای و میگی یه ترقه بزرگ(کشدار و با صدای کلفت بخونید) انداختن دلت می خواد ترقه بازی کنی بهت گفتم که خطرناکه و ممکنه توی دست بترکه واسه همین هر وقت صدای یه ترقه میای میگی مامان الان یه کسی دستش خون اومده .
میدونستی که خیلی لجباز شدی .ما برای همه چیز باهم دعو.ا می کنیم و شما همش منتظری تا من یه چیزی بگم تا قهر کنی بعدشم میگی که من با شما قهر کردم آخه این درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی میخوایم غذا بخوریم، موقت دستشویی رفتن،وقت بازی، وقت کارتون دیدن،سر لباس پوشیدن،سر بیرون رفتن و............................................................................................................. البته می دونم که اقتضای سنت ولی بعضی وقتا خیلی کلافه می شم.و نمی دونم که باید چی کار کنم یا میزنم به خنده یا این که از ته دل گریه می کن و البته ناگفته نماند که سرم رو میزارم روی متکا و تا می تونم جیغ میزنم .می دونم که فقط باید بگذره این مرحله .البته ناگفته نماند که قبل از مرحله جیغ زدن خیلی از راهها رو امتحان می کنم و اکثرا جواب می ده فقط گاهی به بن بست می خورم.
چند تا مطلب دیگه می دونستی شما خودت می تونی کاپشنت رو تنت کنی،
جوراب پات کنی،کلاهت رو بذاری سرت،
دستکش هات رو خودت دستت می کنی،
کفشاتو که خیلی وقته خودت می پوشی
،خودت دیگه مسواک می زنی،
میتونی آب رو توی دهنت غرغره کنی و از این کار لذت می بری،
صبحا که صدات می کنم خیلی سریع بلند می شی،
راحت قفل در رو باز می کنی. ا
ینقدر خوب صحیت می کنی که نگو شیرین زبونی شدی واسه خودت هر کسی باتو هم صحبت می شه لذت میبره اخه هم کلمات رو خوب ادا می کنی هم خیلی با ناز صحبت می کنی و موقع تعریف کردن موضوعات مختلف هیجان داری.
یه چیز دیگه هنوزم توی دیروز سیر می کنی یعنی ماجراهات با دیروز شروع میشه.