متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

متین و مهبد

آخرین ماه سال 90

1390/12/9 17:48
نویسنده : مامان مینا
1,027 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان خوبی پسرم ببخشید که چند روزی برات مطلب نذاشتم آخه سرم حسابی شلوغه چون اخرین ماه سال ١٣٩٠ رو می گذرونیم و باید خونه تکونی کنیم .منم هم مشغول انجام دادم کارهای خونه و کارهای عقب افتاده هستم و در ضمن در حال درست کردن سفره هفت سین مثل سالهای پیش هستم با این تفوت که امسال ٢ تا هفت سین درست می کنم یکی برای خودمون یکی هم برای بابارضا و  عزیز کلی داره خوشگل می شه بعدا برات عکساشو می ذارم ببینی چه مامان هرمندی داری .( بابایی و شما که ما رو تحویل نمیگیری خودم باید نوشابه واسه خودم باز کنم و از خودم تعریف کنم.)

از این چند وقته بگم که کارامون خیلی روتین شده. از وقتی شما کلاس می ری کار هر روزمون بغیر از ٥شنبه وجمعه اینه که صبحا ساعت ٦ بیدار میشم صبحانه حاضر میکنم ،بعد ساعت ٧ شما رو بیدار می کنم صبحانه می خوریم ،بابا رو بدرقه می کنیم،لباس می پوشیم می ریم کلاس شما که ٨/٣٠ اونجا باشی.توی راه باهم مسابقه دو می زاریم که همیشه شما برنده می شی. قبل کلاس باهم می ریم مغازه شما خودت می ریتوی مغازه بدون من و پول می دیو شیر می خری.وقتی یواشکی نگاهت می کنم یه مرد بزرگ توی تن کوچولو می بینم که با غرور و اعتماد به نفس داره خرید می کنه. وقتی فکرشو می کنم  میبینم که انگاری به موقع دارم این کارا رو بهت یاد میدم تا مستقل بشی آخه شما خیلی خوشحالی از این که خودت خرید می کنی تازه بهم می گی تو نیا توی مغازه.البته این کار رو با همکاری صاحب مغازه انجام می دیم دستش درد نکنه.خلاصه بعدش میریم کلاست بعد ساعت ١٢ میام دنبالت دستشویی می ریم تو موسسه باهم میام بیرون شما از روی زمین سنگ برم میداری پرت می کنی توی جوب بعد قبل از سوار تاکسی شدن رو لبه جدول راه می ری با کمک دست من این کار رو از ٢ سالگی انجام می دی عاشقشی اینقدر تسلتت زیاد شده که تقریبا روی لبه جدول می دویی. بعد رسیدیم خونه ناهار می خوریم .از اینجا التماس های شما برای بازی با کامپیوتر شروع میشه ولی اکثرا موفق نمی شی اونموقع یا کارتون می بینی یا با اسبابا بازیات برج می سازی ،یا نقاشی می کشی، یا با هم شمشیر بازی می کنیم تا روزمون شب بشه و باباییی بیاد .شما رو که خوردیم چون شما خسته هستی زود خوابت میبره البته حتما به ماقبلش شب بخیر میگی و می ری توی تختت و می خوابی. الانم زیر پای من خوابت برده چون منتظر بودی کار من تموم بشهتا بازی کنی ولی خستگی اجازه نداد.

با نزدیک شدن چهار شنبه آخر سال روزامون پرسروصدا شده و شما که اوایل صدای ترقه رو میشنیدی خیلی میترسیدی ولی الان فقط میای و میگی یه ترقه بزرگ(کشدار و با صدای کلفت بخونید) انداختن دلت می خواد ترقه بازی کنی بهت گفتم که خطرناکه و ممکنه توی دست بترکه واسه همین هر وقت صدای یه ترقه میای میگی مامان الان یه کسی دستش خون اومده .

میدونستی که خیلی لجباز شدی .ما برای همه چیز باهم دعو.ا می کنیم و شما همش منتظری تا من یه چیزی بگم  تا قهر کنی بعدشم میگی که من با شما قهر کردم آخه این درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

وقتی میخوایم غذا بخوریم، موقت دستشویی رفتن،وقت بازی، وقت کارتون دیدن،سر لباس پوشیدن،سر بیرون رفتن و............................................................................................................. البته می دونم که اقتضای سنت ولی بعضی وقتا خیلی کلافه می شم.و نمی دونم که باید چی کار کنم یا میزنم به خنده یا این که از ته دل گریه می کن و البته ناگفته نماند که سرم رو میزارم روی متکا و تا می تونم جیغ میزنم .می دونم که فقط باید بگذره این مرحله .البته ناگفته نماند که قبل از مرحله جیغ زدن خیلی از راهها رو امتحان می کنم و اکثرا جواب می ده فقط گاهی به بن بست می خورم.

 

چند تا مطلب دیگه می دونستی شما خودت می تونی کاپشنت رو تنت کنی،

جوراب پات کنی،کلاهت رو بذاری سرت،

دستکش هات رو خودت دستت می کنی،

کفشاتو که خیلی وقته خودت می پوشی

،خودت دیگه مسواک می زنی،

میتونی آب رو توی دهنت غرغره کنی و از این کار لذت می بری،

صبحا که صدات می کنم خیلی سریع بلند می شی،

راحت قفل در رو باز می کنی. ا

ینقدر خوب صحیت می کنی که نگو شیرین زبونی شدی واسه خودت هر کسی باتو هم صحبت می شه لذت میبره اخه هم کلمات رو خوب ادا می کنی هم خیلی با ناز صحبت می کنی و موقع تعریف کردن موضوعات مختلف هیجان داری.

یه چیز دیگه هنوزم توی دیروز سیر می کنی یعنی ماجراهات با دیروز شروع میشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

نرگسی
9 اسفند 90 18:08
خسته نباشی مامانی .. ماشالله به این متین شیطون و بازیگوش و بانمک .. عزیز دلم ..


مرسی دوست خوبم.
نرگسی
9 اسفند 90 18:10
آره مامانی خیلی خوب بود .. یعنی میشه واقعیت پیدا کنه ..


ایشالله چرا که نه ( به قول ندا)
مامانی درسا
9 اسفند 90 23:38
ای جان به این پسمل خوب و باهوش . عزیز دلم خدا حافظت باشه و مامانش عکسای هفت سینو بذارین ما هم ببینیم . به ماهم سر بزنید . خوشحال میشیم .


حتما خانمی ممنون که به متین ما سر می زنید.
مامان زهرا(شهرادشیر کوچولو)
9 اسفند 90 23:38
ماشا... متین جون دیگه واسه خودت مردی شدی .
مامان مینا هم خسته نباشه امان از گرد گیری


آره والا گردیگیری کار خسته کننده ایه.مرسی که پیشمون اومدی.
بابای ملیسا
10 اسفند 90 0:21
سلام . وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای جدیدش به روز شد . منتظر شما و نظرهای زیباتون هستیم .


به روی چشم.
مامان آنيسا
10 اسفند 90 0:54
سلام متين جون روز به روز داره بزرگتر ميشه چه زود اين روزهاي خوب و پر خاطره ميگذره


مامانی درسا
10 اسفند 90 13:23
ممنون مامانی مهربون . افتخار میدین لینکتون کنم .؟ متین گلی رو ببوسین


حتما .چرا که نه
مامان سانلی
10 اسفند 90 17:43
سلام مامان مینای عزیز.ممنون بابت کامنت تون .یکی از شعبه های موسسه تقریبا نزدیک خونمونه حتما بعد از عید یه سری بهش میزنم.
مینا جون ما منتظر سفره هفت سینت هستیم ها


حتما
مامانی درسا
11 اسفند 90 10:29
با افتخار شما هم لینک شدین . قربونتون برم . خوش باشین .


باعث خوشبختی دوستی با شما
مامان امیررضا
11 اسفند 90 12:08
سلام وبتون رو اتفاقی دیدم خوشم اومد خدا پسرت رو برات حفظ کنه و ان شاالله روزهای خوب و خوشی رو در کنار هم داشته باشید
با اجازتون لینک می کنیم تا باز هم بهتون سر بزنیم
خوشحال میشیم شما هم به ما سر بزنید


ممنون .حتما پیشتون میام.
مامان علی مرتضی
11 اسفند 90 19:58
مینا جون میشه کد بنر متین رو بهم بدی بزنم تو وب علی مرتضی راستی کجا درستش کردیخیلی عکسش قشنگه


حتما عزیزم. سفارش دادم به یه وبلاگ 2 تومن شارژگرفت و بران درست کرد.
ما مان سونیا
11 اسفند 90 22:32
آفرین به این بزرگ مرد کوچک همیشه کارهای خوب خوب انجام بده تا مامانی خوشحال بشه قربونت بشم خاله جونی


مرسی خاله جونی
ما مان سونیا
11 اسفند 90 22:38
ـــــــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯) ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯) ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯) ــــــــــــــــ (¯´v´¯)I love U...I love U...I love U(¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
مامان امیرعلی
13 اسفند 90 1:03
آفرین مامان مینا که خونه تکونی میکنی.من که اصلا حسه این کارو ندارم.دمت گرم که از حالا به فکر سفره هفت سینی.حتما عکسش رو بزاریا.آفرین به پسر گلم که خودش کارای شخصیشو انجام میده


منم حسشو ندارم خیلی ولی چی کار میشه کرد باید انجامش داد.
اونم به چشم تموم شد می ذارم عکساشو