متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

متین و مهبد

و ادامه ماجرا

1391/1/14 11:36
نویسنده : مامان مینا
1,458 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان. اومدم تا برات دوباره مطلب بذارم و از عید سال 91 برات بگم. توی پست قبلی تا اینجا گفتم رسیدیم ارسک. بعله و از اونجا شروع شد که تا رسیدیم خونه شما یه راست رفتی سر خاک یازی و اگه نمیگفتیم بیا تو حتی یادت میرفت بری دستشویی .انگار همین دیروز بود .عید 90 رو میگم اینقدر خاک بازی کردی و حتی نیومدی غذا بخوری که بعد 3 روز بدنت به لرزه افتاد از فرط گشنگی و دیگه هرچیزی که به دستت می رسید می خوردی .و برای این که امسال اینجوری نشی .کلی کلک بهت میزدیم تا بیای و غذا بخوری البته خودت فهمیده تر شدی و میفهمی که وقتی گرسنه هستی بازی معنی نمیده واسه همین با غرغر میای و غذاتو میخوری بعدش هم که دوباره خاک بازی .یه وقتایی با کیوان ، باباجون ،بابا یا حتی خودم بازی میکردی .خلاصه که شده بود دنیات .وقتایی هم که میخواستیم بریم عید دیدنی و حاضرت میکردیم کارت گریه بود و نمیخواستی باهامون جایی بیای برای همین وقتی میرسیدیم خونه فامیل تا 10 دقیقه اول حتی سلام هم نمیکردی و حرف نمیزدی اما بعدش که میفهمیدی به این زودی برنمیگردیم شروع میکردی به سلام و احوال پرسی و روبوسی جانانه با همه اعضای اوی خانواده و دیگه راحت میشدیم هم ما هم شما. چون گریه نمیکردی .اینقدر فامیلا زیاد بودند که نتونستیم بریم بیرون توی طبیعت .و همش خونه به خونه میرفتیم .آخرین پسر خاله بابا هم عروسیش بود و به همین خاطر اگه عید دیدنی هم نمیرفتیم برای مراسم اونها همش  کار داشتیم واین شد که از دیدن طبیعت و بودن بدون دغدغه کنارش محروم موندیم.واسه همین تا یه جایی پیدا می کردیم سریع میرفتیم و عکس مینداختیم بعدا برات میذارم.خلاصه اینجوری روزامون گذشت و شما تنهاجایی که کلی بهت خوش گذشت و حسابی بازی کردی خونه دایی من بود چون یه پسر دارن که چند سال از تو بزرگتره ولی خیلی باهم جورید و کلی باهم خوش میگذرونید اونجا فقط نمیخواستی بیای خونه باباجون.

بالاخره رسیدیم به روز دوشنبه 7 فروردین و باید راهی می شدیم به سمت تهران .پس وسایلو جمع کردیم و صبح بعد خداحافظی با همه به سمت بیرجند حرکت کردیم که به موقع برای پروازمون که ساعت 11:40 بود برسیم .شما از اول راه خیلی خوشحال بودی که سوار هواپیما میشی ولی خب اونقدر راه خسته کننده بود که وسطاش خوابت برد و آخراش دیگه حسابی کلافه شده بودی و غرغر می کردی و می خواستی که برگردی خونه باباجون .حتی یه جا به اقای راننده هم گفتی که لفلا( لطفا) مارو برگردون خونه باباجون .قربونت برم عزیزم که لفظ قلم هم حرف میزنی. خلاصه رسیدمی .البته ناگفته نماند که منو بابایی هم کلافه شده بودیم حسابی و وقتی رسیدیم خیلی خوشحال بودیم .توی فرودگاه بعد چک کردن وسایل رفتیم سوار هواپیما شدیم و اونجا بود که شما واقعا وقعا متوجه شدی که دیگه برگشتی نیست و شما دیگه نمیتونی خاک بازی کنی وسه همین دوباره شروع کردی به غرغر واذیت کردن. به هر ترتیب هواپیما حرکت کرد و دوباره پرواز کردیم و اون موقع شما یه کم ساکت شدی .نمیدونم چه سریه هر وقت توی هواپیما میایم .شما دستشویی شماره دو داری و وقتی هم که میریم توی دستشویی میگی که فقط کوچولو داری کلی اذیت میشم آخه دستشویی که نیست از لونه مرغ هم کوچیک تره. بعد 1 ساعت و 20 دقیقه که خود خلبان پیش بینی کرده بود رسیدیم تهران اونجا هم خاله میترا و عمو مهدی اومدن دنبالمون دستشون درد نکنه .ناهار هم برامون آورده بودن .کلی حال داد آخه من خبیلی خسته بودم و حس غذا درست کردن رو نداشتم. سفر ماهم اینجوری تموم شد و اومدیم خونه و کلی کار باز ریخت روی سر من.

روزهای بعدش رو بابا رفت سر کار و عزیز و بابارضا و خاله مونا و خاله میترا خونه ما اومدن و شما از بودن کنار اونها حسابی استفاده کردی .اتفاق خاصی توی این چند روز تا 12 بدر نیوفتاد .فقط اینکه بابا حتی روز جمعه هم رفت سر کار .

برای سیزده بدر هر سال ما 12 رو برای رفتن به بیرون انتخاب می کنیم چون سیزده بدر اینقدر شلوغه که جا پیدا کردن سخت .ماهم امسال همین تصمیم رو داشتیم که با یه بارون جانانه مواجه شدیم و کلا بخاطر سردی هوا بیرون رفتن رو کنسل کردیم عوضش رفتیم کارگاه بابارضا که توی اشتهارده و یه گوسفند کشتیم و تا میتونستیم .خوردیمو خوردیم فضای کارگاه بابارضا بزرگ و عالی و شما اونجا حسابی توپ بازی کردی و منو بابا و خاله میترا و عمو مهدی هم والیبال بازی کردیم و شما داورمون شدی وگاهی هم تشویق کننده بودی .بابارضا چند تا سگ باحال داره که هر وقت که استخونی از غذا میمونه براشون می بره و شما هم که عاشق حیوونایی هر با که بابارضا میرفت دنبالش بودی که تو هم بهشون غذا بدی .سگ بابا هم که تازگیا صاحب 9 تا توله خوشگل ناز مامانی شده. اینه که تند تند گشنش میشه .و بابارضا هم که دریغ نمیکنه و حسابی بهش میرسه. با این که بیرون نرفتیم ولی اینقدر خوش گذشت که نگو. شما هم از فرصت استفاده می کردی و تا تونستی لباسهاتو کثیف کردی اونم هر 1 ساعت کارم شده بود شستن لباس .اینم شد عید ما. با این که مثل هر سال بود ولی بهمون خوش گذشت چون تورو کنارمون داشتیم و این خودش کافیه برای داشتن روزای خوبو عالی .

حالا بدو برو ادامه مطلب عکساتو ببین.

اینجا توی فردگاه مهراباد جلوی سفره هفت سین و منتظر هستیم.

و بالاخره زمان پرواز شما هیجان خیلی زیادی داشتی تا وقتی که هواپیما بلند شد.

نمایی از روی ابرها

شروع بازی شما روی خاک ها با فرقون جدیدت

تنها جایی که تونستیم توی طبیعت عکس بگیریم.کنارش یه قلعه قدیمی بود که اونجا عکس انداختیم.اینجا پریدی وسط عکس بابا

خانواده ما

عمه بهت یاد داد که میتونی برگ بندازی توی جوی اب و کلی لذت بردی از تمکرار این کار

جدیدا می تونی از روی جوب ها بپری و اونجا هم مستثنی نبود.

اینم عکس از توی قلعه

اینجا من سکته زدم آخه یهو دیدم بابا شما رو گذاشته اون بالا و شما هم واسه خودت داری میری کلی صدات کردیم تا برگردی

دوست جدیدت که اسمش احسان  که خیلی سخت باهم دوست شدید ولی دیگه از کنار هم دور نمیشدید.

و بالاخره پایان سفر نما از داخل هواپیما

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان سونیا
14 فروردین 91 13:37
انشاالله همیشه بهت خوش بگذره خاله جون


مرسی خاله جونم
مامان علی مرتضی
14 فروردین 91 15:12
سلام مینا جون خوبید؟سفر خوش گذشت توی عکسا که معلومه بهتون خوش گذشته من واستون خوشحالم .امپراطور خوبه امروز بیقراره وکلی هم شیطونی میکنه راستی مینا جون من دنبال یه کالسکه ی خوب وبا قیمت مناسب میگردم هرچی تو نت سرچ میکنم بالی 100 تومنن شما میتونید سایتی رو معرفی کنید که ارزونتر داشته باشه.2- واینکه علی مرتضی الان یه سالو 1 ماهشه ولی راه نمیره پسر عموش که حدود 4 ماه ازش کوچیکتره راه میره ولی امپراطور فقط ما نگهش میداریم بعد که ولش میکنیم چند قدم به طرفمون میاد ولی خودش نمیتونه بایسته کاش زودتر راه بره به نطرتون طبیعیه


مامان امیرعلی
14 فروردین 91 15:52
بابا ایول همه زدن تو کار عکس خانوادگی.همه بچه ها عاشق خاک بازین.
خیلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته.



آره دیگه انگار مد شده .
مامان یسنا
15 فروردین 91 10:01
چقدر این خاک بازی بهت چسبیده خاله جون!!!!
عکسای خوشگلی داری متین عزیز


میسی خاله
بابای دوقلوها
16 فروردین 91 14:33
همیشه به گردش. خدا رو شکر که به متین گلی خوش گذشته

سال نوتون هم مبارک


ممنون از شما
نرگسی
16 فروردین 91 20:12
وایییییییییییییییی چقدر این شلوار چهارخونه متین جون خوشگلههههههههههههه .. ااا ببخشید سلام سال نو مبارک ببخشید که یکم دیر اومدم .. همیشه به گردش دوستم .. سال خوبی داشته باشید ..

همین که سرزدی یه دنیا ممنون.
مامان حنا
17 فروردین 91 23:04
سلام عزیزم خوشحالم که تعطیلات عید بهتون خوش گذشته همیشه به گردشو سفر باشید
امیدوارم سال جدید سال خوبو پر برکتی براتون باشه


مرسی
مامان امیر علی
20 فروردین 91 14:05
ایشاله سالی خوبی پیش رو داشته باشید و شاد و سلامت باشید بوس


همچنین برای شما