شیطونی
امروز می خوام چند تا عکس برات بزارم تا بدونی که چه باحال شیطونی می کردی
من و عزیز داشتیم با هم از توی آشپزخونه بیرون میومدیم که یکدفعه تو مثل برق از کنارمون رد شدی توی دستت هم دوربین مامان بود به خیال خودت که ما تو رو ندیدیم فوری رفتی پشت مبل توی حال که کنار اپن آشپزخونه بود قایم شدی اومدم ببینم که چی کار می کنی البته از توی آشپزخونه که منو نبینی دیدم که بعله آقا فکر کردن که ما نمیبینیمشون برای همین چون می خواستن کنجکاوی کنن و می ترسیدن که نکنه مامان مانع این کار بشه بادوربین عکاسی مامان پشت مبل قایم شدند و شروع کردن به کنجکاوی
بعدش که موچتونو گرفتم گفتی گه می خوای عس بگیری یعنی عکس منم گفتم خب از اول می گفتی خودم کمکت می کردم بعد برات دوربین رو روشن کردم و تو کلی عکس گرفتی البته ماهرانه عکساشو حواسم نبود پاک کردم وگرنه می زاشتم ببینی که چه عکاسی واسه خودت هستی دوستت دارم جیگرم بوس بوس