متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

متین و مهبد

قوانین پدرو مادری

****پدري ومادري ،صنعتگري نيست ،باغباني است****     1-كودك شما نفر اول خانواده نيست :كودك دائما تلاش ميكند افسار زندگي را از شما بربايد.هيچگاه به او چنين اجازه اي را ندهيد .در عوض در بازي به او اجازه دهيد تصميم گيرنده اصلي باشد.   2-همامنگي پدر ومادرلازمه تربيت كودك است   3-به ياد داشته باشيد كه كودك شما آينه تمام نماي رفتار شماست .كودكان آنگونه رفتار ميكنند كه ميآموزند .در واقع فرزندان ما همانگونه ميشوند كه ما هستيم   4-زدن،گاز گرفتن ،پرتاب كردن در هر حالتي ممنوع است .اين قانون را بارها وبارها براي كودك توضيح بدهيد   5-وظيفه پدر ومادر پرورش كودك است نه فرمان صادر كردن ودستور دادن ...
16 اسفند 1390

روزانه

سلام عشق من. اینروزای پایانی سال نودم انگاری کشدار شده .فقط بعضی روزای به چشم بهم زدن میگذره و مخصوصا لحظات خوبش .می دونی اون لحظه ها کی .........موقعی که پیش و تو بابایی هستم وقتی که با هم می خندیم .وقتی با هم شام میخوریم .وقتی که با هم بازی می کنیم. دیروز موقع برگشتن از کلاست اینقدر از دست تو خندیدم که دیگه توی خیابون نمیتونستم راه برم و دستمو تکیه داده بودم به دیوار که نیفتام هر کسی هم که رد می شد با تعحب نگاه می کرد آخه تو داشتی گریه می کردی و من می خندیدم. قضیش اینه که ما داشتیم دنبال بازی می کردیم و شما هی جلوی پای من میومدی و به قول خودت منو می گرفتی که حرکت نکنم اون موقع با هم می خندیدیم ، بعد شما خواستی که قایم باشک بازی کنیم ...
14 اسفند 1390

1 ساله شدن وبلاگ متین

سلام عزیز دلم میدونی در تاریخ 89.12.10 بود که وبلاگت شروع به کار کرد و اولین خاطره رو برات نوشتم به امید اون روزی که تو اینجا بنویسی وبلاگم 20 ساله شد و  اون روز وبلاگو برای کوچولوی خودت ادامه بدی. البته من با تاخیر 3 روزه نوشتم ببخشید .                                                                 &nb...
13 اسفند 1390

اولین دیدارمون( قسمت سوم)

خب حالا ادامه داستان .روز بعد که روز تولد حضرت علی هم بود دیگه من باید کم کم بلند میشدم ولی اینقدر سرگیجه داشتم که حتی وقتی نیمه نشسته هم می شدم سرم بشدت درد می گرفت و اتاق دور سرم می چرخید جوری بود که هی به پرستار می گفتم من دارم می میرم اونم می خندیدو میگفت اولش اینجوریه ولی زود خوب میشی. و راست می گفت چون وقتی بعد از 3 بار تلاش تونستم بلند شم خیلی شرایط بهتر شد .خلاصه که بعد دکتر اومد پیشم و معاینم کرد و برگه ترخیصمو امضا کرد و دکتر اصفال هم شما رو معاینه کرد و بابا که اومد با هم اومدیم خونه توی را من همش نگات می کردم آخه هنوز برام جدید بودی. به خونه که رسیدیم .همه اونجا بودن .از خانواده شوهر تا خانواده خودم کامل یه گوسفند بیچاره رو هم او...
13 اسفند 1390

خرید

سلام عشق من .دیروز با بابایی رفتیم بوستان خرید کنیم .تا به بابا برسیم کلی تو ترافیک بودیم و من همش سر شما رو گرم می کردم که خسته نشی چون تازه اول راه بودیم .آقای راننده برات آهنگ گذاشت شما هم که قرتی کلی رقصیدی تازه از منم می خواستی برقصم که گفتم زشته که بی خیال شدی .بعد که رسیدیم شرکت بابا کلی صبر کردیم تا بیاد شما اونجا از مسئول حراست یه کیکی گرفتی و نوش جان کردی. خلاصه راه افتادیم اینقدر توی ترافیک گیر کردیم که راه 1 ساعته 2 ساعت شد و کلی خستمون کرد آخراش هم شما کلی نق نق کردی و غر زدی .بالاخره رسیدیم و پارک کردیم .و رفتیم توی بوستان .ولی هرچی گشتیم لباس مناسب برای شما پیدا نکردیم البته من قبلا جای دیگه لباس برات دیدذه بودم واسه همین تص...
11 اسفند 1390

آخرین ماه سال 90

سلام عزیز مامان خوبی پسرم ببخشید که چند روزی برات مطلب نذاشتم آخه سرم حسابی شلوغه چون اخرین ماه سال ١٣٩٠ رو می گذرونیم و باید خونه تکونی کنیم . منم هم مشغول انجام دادم کارهای خونه و کارهای عقب افتاده هستم و در ضمن در حال درست کردن سفره هفت سین مثل سالهای پیش هستم با این تفوت که امسال ٢ تا هفت سین درست می کنم یکی برای خودمون یکی هم برای بابارضا و  عزیز کلی داره خوشگل می شه بعدا برات عکساشو می ذارم ببینی چه مامان هرمندی داری .( بابایی و شما که ما رو تحویل نمیگیری خودم باید نوشابه واسه خودم باز کنم و از خودم تعریف کنم.) از این چند وقته بگم که کارامون خیلی روتین شده. از وقتی شما کلاس می ری کار هر روزمون بغیر از ٥ شنبه وجمعه اینه ...
9 اسفند 1390

توضیحات در مورد موسسه استعدادیابی

سلام به دوستای خوبم .ممنون که همیشه مارو مورد لطف قرار می دید و بهمون سر میزنید .وقتایی که میام اینجا و میبینم دوستام برامون پیام گذاشتن خیلی خوشحال می شم. از موقعی که در مورد موسسه متین یه پست گذاشتم چند تا از دوستان خواسته بودند که در موردش بیشتر توضیح بدم و این که بگم چه کارهایی توش انجام می شه . منم می گم بروی چشم. این موسسه بر اساس پژوهش البته این رو گفتم .متین الان 4 روزیه که میره و توی هر روز یه آموزش داشته البته بر پایه بازی. هر روز یه چیز جدید مثلا: توی یک روز کار قطب نما و قبله نما رو با استفاده از سوزن ته گرد و آهن ربا به بچه ها نشون دادن، یا اعداد از 1 تا 10 رو از لحاظ دیداری با بچه ها کار کردن. روز دیگش با استفاده از سرب ک...
4 اسفند 1390

موسسه استعداد یابی و چیز های دیگه

سلام عشق من .خوبی عزیزم .جونم واست بگه که مامانی خیلی دوستت داره. وقتایی که برام ناز می کنی می خوام بخورمت .یا وقتایی که بی خودی میای و نازم می کنی یا  بعد از این که نازت کردم همون دستمو بوس می کنی از این کارت هم خجالت زده می شم و هم خوشحال . خیلی این کارت رو دوست دارم .هر کاری رو که درست انجام می دی و منم تشویقت می کنم سریع بعدش میگی من پسر خوبیم و من هم مثل همیشه تائیدش می کنم.تو خیلی دوست داری وقتی بهت می گم که آره تو پسر خیلی خوبی هستی .جدیدا دیگه اصلا شلوارت رو برای دستشویی کوچیکت در نمیاری و این خیلی عالیه . راستی از اول اسفند که دیروز باشه دیگه مهد نمیری و عوضش کلاسهای موسسه استعدادیابی کیان رو داری می ری. موسسه رو تازه ...
2 اسفند 1390