متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

متین و مهبد

4 سالگیت مبارک

تولد تولد تولدت مبارک. بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس واسه تولد تو باید دنیا رو اورد ستاره رو سرت ریخت تو رو تا اسمون...
4 مرداد 1391

جدیدترین روزانه ها

سلام عمرم، خوبی مامانی. مامان تنبلت رو ببخش که خیلی دیر اومدم. شما دوستای گلم چطورید؟ شرمنده روی شما هم هستم . عزیز دلم واست بگم شما همچنان میری کلاس های خلاقیت.برات سرویس گرفتم آخه مسیرمون بد بود حالا شما راحت میری و برمیگردی. با بلزی که برات خریدم آهنگ تولدت مبارک رو میزنی. وقتایی که برام چیزی رو تعریف میکنی اینقدره ناز بیانش میکنی که گل از گلم میشکفه. موقع خرابکاری نیست میشی بعد که میام سراغت میبینم، بعله داری شیطنت میکنی مثلا: دیروز دیدم نیستی صدات کردم میگی روی تختم دراز کشیدم. اومدم دیدم شما با گوشی من داری یواشکی بازی میکنی. یا داری توی حال راه میری میبینم یه دستت رو از من قایم میکنی وقتی مجبورت کردم نشونم بدی .د...
19 تير 1391

بازم روزانه و روزانه

سلام گل پسر مامان.حالت چطوره خوبی عسلم.ببخشید که چند وقتی نتونستم برات بنویسم .میدونی که نی نی توی راه دارم و حوصله خیلی کم. میام و اتفاقات مهم یا جالب رو برات مینویسم. دوستای خوبم .شما رو هم فراموش نکردم.میام و بهتون سر میزنم. جونم واسه پسرم بگه که شما الان 4 سالته و واسه خودت مردی شدی، شخصیتی داری، شیطون بلا، ناقلا، مربون و دوست داشتنی و البته گاهی هم شدیدا غرغرو. این اخریه رو خیلی وقته که جز پروژهام کردم تا از سر شما بندازم. تا اندازه ای هم موفق بودم ولی خوب ، برای رسیدن به نتیجه مطلوب زمان لازم. توی این مدت شما میری کلاس و چیزهای جدید یاد میگیری.هر روزش یه جوره ولی دیگه رفتارهات رو حفظ شدم و بعد هر موضوع میدونم که میخوای چی کار...
31 خرداد 1391

سفر به رودسر

سلام به همه دوستای مهربون و همراه من. ما برگشتیم .البته 3روزی میشه ولی اینقدر کار رو سرم ریخته بود که نتونستم زودتر بیام. جونم واستون بگه که شروع سفرمون .صبح جمعه 12/3 ساعت 7 صبح بود.ما از شب قبل رفتیم خونه بابارضا تا وسایل اونها رو هم جابجاکنیم آخه قرار بود با یه ماشین بریم.خواهرم مریم هم صبح اومد. خلاصه که راه افتادیم خیلی عجله نداشتیم و میخواستیم اروم اروم بریم. از جاده چالوس نرفتیم که فکر کنم ترافیک بود خفن... خلاصه شروع سفر خوب بود تا که سمت بعدازظهر رسیدیم رودسر .اونجا دوست بابام اومد دنبالمون. قرار شده بود برامون خونه بگیره که بنده خدا خونه خودش رو بهمون داد. خیلی خجالت کشیدیم و نتونستیم ردش کنیم ولی گفتیم که فردا ش میریم دیگه که ...
21 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام به اقا پسر خودم. و یه سلام مخصوص هم به دوستای گل خودم که منو کلی شرمنده کردن. این چند وقته حالم خوب نیست و زیاد نمیتونم بیام .میبخشید که کم بهتون سر میزنم. چون تقریبا روزا رو یا خوابم یا دراز کش . اینروزا متین رو دوباره میبرم کلاسای استعدادیابی 9 میبرمش ساعت 12 هم میرم دنبالش تازه خودم هم میرم باشگاه که نیم ساعتی ورزش کنم.بقیش رو که خونه هستم اکثرا در حال انجام دادن کار های خونه هستم با سرعت لاکپشتی .کارای 1 ساعته 3 ساعت طول میکشه. متین هم یا با کامپیوتر بازی میکنه. تا با هم آجر بازی میکنیم ، یا کارت بازی، یا چند تا بازی دیگه که دو نفرست .سعی میکنم تنها نباشه .قربونش برم. خیلی درکم می کنه وقتایی که دراز میکشم ازم میپرسه که مامان حالت...
11 خرداد 1391

روزانه های زیاد

سلام به پسر گلم و همه دوستای خوبم .شرمنده روی همتون هستم این چند وقته از بس که خوابیدم .خسته شدم نمیدونم کلا همش خواب بودم .ولی شما دوستای خوبم تنهام نذاشتید .منو حسابی شرمنده کردید .خیلی خیلی خوشحالم که دوستهای خوبو مهربونی دارم.بازم مممنون. خوب بریم سراصل مطلب. پسرم. قند عسلم .عشق و عمرم که میخوام بدون اون دنیا نباشه. مامانی شما این چند وقت حسابی کفرم رو در آوردی از بس قلدری کردی بعدش باهم دعوا میکنیم بعدش هم شما میای و عذرخواهی ی کنی منم که طالقت ندارم وقتی شما میگی ببخشید .سریع میگم باشه و شروع میکنیم هی همدیگه رو میبوسیم وبه هم میچسبیم ولی خوب چه میشه کرد 1 ساعت بعدش روز از نو روزی از نو.سنت دیگه کاریش نمیشه کرد.خودتم نفی میکنی دیگه...
30 ارديبهشت 1391

باز هم روزانه

سلام عزیز دلم .می دونم میدونم .بازم دیر اومدم .خوب چیکار کنم حال ندارم  دیگه .الان ولی برات مینویسم. از این چند وقته که کارمون شده موندن توی خونه.شما اصلا دیگه دلت نمیخوای بری مهد کودک چرا؟ الان واست مگم. فکر کنم 2 هفته پیش بود میخواستم برم ارایشگاه و چون کارم طول میکشید تصمیم داشتم بزارمت مهد ولی شما اینقدر گریه کردی که دلم دیگه طالقت نیاورد و با خودم بردمت ارایشگاه و شما هم مثل همیشه ساکت نشستی تا کارم تموم بشه .حالا چرا نمیخواستی بری .میون گریه هات همش میگفتی خاله اکرم منو دعوا میکنه .یه بار قبلا هم زده بودتت که با وساطتمسئول مهد همه چی بخیر گذشت.ولی دیگه این دفعه نتونستم تحمل کنم .و تصمیم گرفتم که دیگه نبرمت مهد و دلیلش رو هم به...
20 ارديبهشت 1391

قهر و قهر قهر

سلام عشقم، عمرم، نفسم، جونم.مامانی فدات بشه. دوستت دارم اندازه یه دنیا با تمام اخم وترشات و قهرات. مامان دورت بگرده که اینقده ناز باهام قهر میکی. میدونی 3 شنبه ای که گذشت عروسی دعوت بودیم و از اونجایی که راهش دور بود واسه این که شما گل پسری اذیت نشی .گذاشتیمت خونه عمه جون شماهم با کله رفتی ولی ساعتای 11 بود که عمه زنگ زد و گفت که شما نمیخوابی.مامان پیش مرگت بشه .شما با بابا صحبت کردی و گفتی که نمی خوای بخوابی و اگه ما نریم پیشت گریه میکنی.بابا هم کلی دلداریت داد که بتونی بخوابی و به شما گفت دراز بکش ولی نخواب .شما هم حرف گوش کن هر چی عمه گفت بخواد فقط میگفتی بابا گفته فقط دراز بکشم.عزیزم.از اون به بعد عروسی کوفتمون شد بابا که کلا دپرس ش...
14 ارديبهشت 1391