متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

متین و مهبد

جامونده ها

سلام گل پسرا امروز براتون از همه جا و همه زمانی خبر دارم .ولی چون هزار ماشالله حافظم خوبه تاریخاشون رو یادم نیست مگه تازه باشن یا خیلی خاص باشن. طبق معمول اول از همه پسر ارشد . جونم واست بگه بالاخره میری کلاس زبان البته از دیروز که شنبه بود 5/11/92 توی همون موسسه خودت کلاس زبان برگزار میشه و شما هم خیلی خوشحالس از این که کنار دوستات هستی. از رفتارات بگم که مثل وقتی ما بچه بودیم از چهارچوب بالا میری برای رسیدن به بارفیکس. و چون ما توی آپارتمان زندگی میکنیم و من نسبت به ساعت های استراحت حساسم .روزی 20 بار ازم میپرسی که مامان الان ظهره من می گم آره و شما هم میگی ای بابا پس کی بعد از ظهر میشه تا بتونم از بارفیکس برم بالا و بپرم. دیروز او...
6 بهمن 1392

مادر خبیث

آن زمانی که فرزندانم آنقدر بزرگ شوند که منطقی را که انگیزهء پدر یا مادر است درک کنند، به آنها همان را خواهم گفت که مادر خبیثم به من گفت: آنقدر تو را دوست داشتم که از تو بپرسم کجا میروی، با که میروی، و چه زمان به خانه باز خواهی گشت. آنقدر به تو عشق میورزیدم که سکوت کنم و بگذارم دریابی که دوست تازهات آدم پَستی است. آنقدر دوستت داشتم که مدّت دو ساعت بالای سرت بایستم تا اطاقت را تمیز و مرتّب کنی؛ کاری که نباید بیش از پانزده دقیقه طول میکشید. آنقدر مهرت را به دل داشتم که بگذارم خشم، نومیدی و اشک در چشمانم را ببینی. فرزندان باید دریابند که پدر و مادرشان آدمهای کاملی نیستند. آنقدر دوستت داشتم که بگذارم مسئولیت اعمالت را به عهده بگیری حتّی زما...
21 دی 1392

برف میاد.....برف نمیاد... ولی باز میاد.....

سلام به رو گلتون خوشگلای من. این چند وقته هم مثل همیشه سرمون با شما گل پسرا گرمه و البته اتفاقات روزمره که باعث میشه کمتر بنویسم .ولی همچنان میام. از آقا پسر گلم متین بگم که هر روز بهتر از روز قبلش میشه .گل پسرم شما هر شب دیگه دندونات رو مسواک میزنی بدون این که من بگم .همچنان دوستات رو که میبینی شیطونیات گل میکنه. صبح و شما منترظ سرویست هستی. هر روز که از کلاس میای اونقدر خسته ای که نمیتونی لباسات رو دربیاری .هر بار که از بیرون برمیگردیم شما میگی:مامان چرا تو زودتر از من لباست رو در میاری.منم هر بار برات از اولش توضیح میدم که بعد از اینکه هر لباسم رو در میارم میذارم سر جاش .ولی دفعه بعد شما دوباره از اول سوال میپرسی. چند وقتیه ...
11 دی 1392

عکس های 1 سالگی مهبد

با عکسای آتلیه  مهبد و متین اومدم. سلام گل پسرا . بالاخره ما هم رفتیم اتلیه توی یه روز بارونی.جونم واستون بگه ساعت 11 رفتیم که 12:30 اونجا باشیم .از وقتی رسیدیم دویدن های منو بابایی شروع شد که شما مهبد خان رو آماده کنیم شما هم که شیطون بلا  همش در حال کنکاش توی دنیای جدید بودی با اون همه وسایل و اسباب بازی های جدید خلاصش کنم کلی عرق ریختیم و کلی هم جیغ زدیم .خانم عکاس که دیگه صداش در نمیومد بس که جیغو داد کرد واسه جلب توجه شما هم به روی خودت نمیاوردی و همش کار خودت رو میکردی .اینقدر شیطونی کردی که عکسایی رو که میخواستم نشد همه رو بگیریم دو سه تا دکور از شمت و یکی دوتا دکور از متین و چند تا هم خانوادگی .ولی همینا 2 ساعت و نی...
11 دی 1392

یلداتون مبارکپ

تو ایران سرزمینم                      آخرین شب پاییز به اسم شب چله (یا شب یلدا) بلند ترین شب امشب                      توی شبهای ساله … مادر بزرگ خوبم                      پهن میکنه سفره را می چینه توی سفره                   باسلوق،پشمک،حلوا را یک ظرف پراز اناره پدر بزگ خوبم                  می بره هندوانه طبق رسوم این شب میگیره فال حافظ &...
27 آذر 1392

بدو بدو

سلام فرشته کوچولوی خودم .خوبی مامانی ؟ اگه بخوام اینروزا رو توی یک کلمه توصیف کنم باید فقط بگم .( بدو بدو) ایروزا شده فقط دویدن من دنبال شما و فرار کردن شما در حد تیم ملی .   از شکستنات بگم که هر دوتا شیشه شیرت رو شکوندی اونم در حد خاکشیر .همش هم روی قسمت سرامیک خونه .منم مجبور شدم فرش بندازم اون یه تیکه رو. از ساعت 7 صبح که بیدار میشی .مشغول کندوکاو توی خونه هستی .بیشتر از همه هم آشپزخونه و توی کشو های کمدا. هر چیزی رو که ببینی بر میداری و یه نگاه دورو برت میندازی و تا منو می بینی در میری .ای شیطون .گاهی کم میارم .عاشق ماشین حساب بابایی شدی و تا چشم منو دور میبین دستت توی کشو وسایل باباست .یه بار بابا اومد و گفت ماشین حساب...
27 آذر 1392

روز تولد تو

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . تولدت مبارک فرشته کوچولوی من سلام عشقم امروز روز تولدت .میدونی 1 سال از عمرت رو سپری کردی و بزرگ شدی. با سختی های کم و البته شیرینیهای زیادت .اونقدر خواستنی شدی که حد نداره .شیطون و زرنگ و باهوش   وقتی اولین با غذا خوردی خیلی شیرین شده بودی .غذا خوردن رو خیلی دوست داری و بیشتر از اون شیر خودم رو بیشتر میخوای. لحظه لحظه هایی که درد کشیدی رو یادمه  و باهات درد شیدم تا اون مرواریدای خوشگل دراومد . خن...
22 آذر 1392