متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

متین و مهبد

ترس

رسید روزایی که برای نبودنت بترسم. این روزا میفرستمت برای خرید های خیلی کوتاه تا برای رفتن به مدرسه و وارد اجتماع شدن اماده بشی .و برای اولین بار گذاشتم تنهایی 1 ساعتی رو بدون من توی کوچه با بچه هایی که برای اولین بار دیدیشون بازی کنی. آخه توپ جدید برات خریدم و خیلی هیجان داشتی که زودتر استفادش کنی. برای همین اجازه دادم که بری ولی همش پشت پنجره نگاهت میکردم و مواظب بودم کسی بهت ظلمی نکنه ولی خداروشکر تو خیلی خوب از پس حرفها و کارای بچه های دیگه  که یکی دوسالی سنشون ازت بیشتر بود بر اومدی و کنارشون خوش گذروندی .یه جایی که می خواستی با پسری که بنظر 3 سالی ازت بزرگتر بود بازی کنی .پسره ازت پرسید که فوتبال بلد نیستی چون ضایع توپ رو شوت میکنی...
11 ارديبهشت 1393

متفرقه

  سلام گلای مامان.امروز براتون عکس های مختلف دارم. قبلش بگم همین الان که دارم می نویسم .مهبد توی تختشه و داره گریه میکنه که بخوابه .متین هم خوابیده البته خواب ظهر نیست .متاسفانه خواب مریضیه. از دیشب مریضذ شده بردمش دکتر گقت عفونت شدید گلو .دارو داره برای درمان.امیدوارم زودتر خوب بگه عشقم اصلا حال نداره و مدام میگه خوابم میاد و بدنم درد میکنه.کاش من جای تو مریض میشدم عزیز دلم. مهبد آب رو کامل میگه و خیلی خیلی هم از کلمات بی مفهوم استفاده میکنه نمیدونم کلی میخواد کامل حرف بزنه.     عکس جا مونده از پارسال تولد مهراوه.همین عکس فقط خوب شده بقیه همش در حال ورجه وورجه و جیغ زدن بودید .     اینجا برده بودیمت...
4 ارديبهشت 1393

بچه باید بچگی کنه.

این روزا کنار مهبد چیزهای جالبی میبینم .کارایی که از زمان متین یادم رفته بود.دوست دارم بچگی کردناش رو. بهش اب میدم توی توی لیوان پلاستکیش که بخوره بعد یکم خوردن میریزه روی فرش و خودش با حالت تعجب نگاه میکنه که چه اتفاقی افتاده. موقع سیر خوردن خودش رو قلقلک میده و از این کار لذت میبره وقتایی که کارتون نگاه میکنه با تمام وجودش محوش میشه و باهاش حرف میزنه. وقتی مسواک میزنم مسواک خودش رو میدم بهش و اونم ادای منو در میاره. موقع خودن ناهار اینقدر دستاش رو تکون میده که گاهی دستش میخوره به قاش توی دستم و همش پخش میشه روی زمین. وقتی با زحمت متین آجراش رو میریزه توی سطل با یه حرکت اونارو توی سر خودش خالی میکنه و کلی میخنده. باباش که میاد...
27 فروردين 1393

سال نو

سلام وصد سلام به روی ماه همه دوستای نی نی وبلاگی و کوچولوهای نازشون.حالتون چطوره .امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشید و ادامه مسیرتون پر از روزهای شاد و توام با سلامتی باشه. پایان سال قبل به علت خرابی کامپیوترم نتونستم بیام و مطلب بذارم .اما حالا پرم از خاطرات و اتفاقات خوب و بد .البته من خوباش رو می نویسم چون بدا همینجوری خوی خاطرات میمونن و نیازی به یادادشت کردن ندارن.بگذریم.سال گذشته با تمام بدیهای و خوبی ها و غصه هاو شادیهاش گذشت .امیدوارم توی سال جدید شادی های زندگیمون بیشتر باشه و خنده از روی لبامون محو نشه. بریم سراغ گل پسرای خودم .شاهزاده های کوچولوی من. خدارو هزار بار شکر میکنم که یک سال دیگه بهم عمر داد تا کنار شما و همس...
27 فروردين 1393

مشکل

سلام دوستان. نمیدونم صفحه نی نی وبلاگم چه مشکلی پیدا کرده از توی کامپیوتر خودم نمیتونم مطلب بذارم.لطفا اگه اطلاعاتی دارید کمکم کنید.الان از خونه پدرم و از کامپیوتر ایشون استفاده میکنم.خیلی ناراحتم.نمیدونم چی کار کنم. ...
22 اسفند 1392

اومدم باز اومدم،میدونم دیر اومدم.

سلللللللللللللللللللللللم به گل پسرام .میدونم میدونم این دفعه دیگه خیلی دیر اومدم. شرمنده ولی دلو دماغ نداشتم .میدونی. این چند وقته دوتا فوتی داشتیم که حسابی حالو روزمو بد کرده .اولیش زن دایی عزیزم بود که به 1 سال نرسید بعد از فوت داییم رفت پیشش.خدا بیامرزتشون. دومیش هم پسر عمه جوونمون بود که کلی ادمو داغدار کرد بس که این مرد خوبو شریف بود .خیلی دلم گرفتست .چه میشه کرد رسم روزگاره .باید ساخت . از این ناراحتی ها که بگذریم .اینروزامون خداروشکر بدون مریضی سپری میشه .و با کلی شیطنت همراه.همین الان که نشستم مهبد خان حسابی داره اتیش میسوزنه .نمیذاره که من بشینم. الان میام...... از دست این شیطون تا 1 دقیقه میشینم با کارای جدید روبرو...
1 اسفند 1392

مریضی

اینروزا خبری از شیطتنهای گل پسرانم نیست .میدونید چرا ؟؟؟؟ چون اول متین آنفلانزا گرفت بعد هم مهبد رو دچار کرد. دوشنبه عصر بود که از کلاس زبان اومدیم خونه .یهویی متین شروع کرد به ناله کردن که دستش درد میکنه .منم اول فکر کردم که شاید روی دستش افتاده باشه ولی وقتی بهش دست زدم دیدم داره از تب میسوزه .سریع رفتیم دکتر .تا مطب دکتر هم یه ریز گریه میکرد .آقای دکتر هم بهش 4 تا آمپول داد که دوتاش رو همون موقع زدیم و 2 تای دیگش رو فرداش .شب هم که اومدیم خونه فقط خوابید و حسابی عرق کرد اونقدری که تمام لباساش و تختش خیس شد.ولی خوب خیلیتاثیر داشت و حالش رو بهتر کرد ولی حالا باید 4 روز خونه بمونه واسه همین خونه نشین شدیم .از روز دوم مهبد شروع کرد ب...
10 بهمن 1392