متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

متین و مهبد

باز آمد بوی ماه مهر

سلام به گل دونه های  خودم .خوبید؟ خوشید؟دیر اومدم چون سرم بشدت گرم شما دوتا وروجک .ولی حالا کلی ماجرا دارم. اولین خبر این که متین ما هم پیش دبستانی شد .و ذوق و شوق فراوون از رفتن کلاس بالاتر. روپوش سبز رنگ هم بهشون دادن که خیلی به متین میاد .براش کلی واسایل جدید خریدم .با این که تا قبل از این هم هر روز میرفت کلاس ولی ذوق خاصی داره .هر روز میاد خونه و از کارای جدیدش برام تعریف میکنه.ولی اینم بگم ذوق خودم بیشتر بود .مخصوصا خریدن وسایل.با خودم نبردمش چون وقتم خیلی کم بود آخه بنا به دلایلی نمیخواستم پیش دبستانی بره .اینشد که اینجوری هول هولکی کارا انجام شد . اینم عکس روز اولش هنوز روپوشش رونگرفته بودم. ماشالله سرزبون دار هم هست هر...
6 آبان 1392

فرشته کوچولوی من.

صبحا که هنوز چشمام مست خوابه با صدای نه چندان دلنشین پسرک کوچیکم از خوب بیدار میشم و برای این که زیاد گریه نکنه سریع از رختخواب  میپرم بیرون و خودم رو بهش میرسونم بعد میارم توی تخت کناز خودم یمخوابونمش.اونقدر این لحظه رو دوست دارم که خواب از سرم میپریه میدونید چرا؟چون فرشته معصوم من خودش رو میچسبونه بهم و راحت و آروم میخوابه.خیلی شیرینه .صورتش رو میگم .همه زیباییهای دنیا در برابر هیچ میشن.اونوقت وقتی دوباره خواب میاد به چشمام یهو بلند میشه و با صدای نازش یه اااااااااااااااااااا(با کسره) بلند میگه و منو دوباره سرحال میکنه. بالای تخت عروسکای مورد علاقم رو گذاشتم که تا حالا کسی حق دست زدن بهش رو نداشته ، ولی این آقا کوچولو خیلیراحت اومده و...
6 آبان 1392

مهبد مهبد

سلام گل پسرم کوچولوی خونه .مهبدی دیروز کلی برات نوشتم یهو دستم خوردو پاک شد.....................دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار . بگذریم. گلم شما این روزا رو با پیشرفتهای فراوون سپری میکنی .الان شما 7 ماه و27 روزت شده . اول از همه بگم دور جدید در اومدن دندونات شروع شده .اونم بادرد فراوون .2 شب نخوابیدی.شب سوم با کمک مسکن کمی خوابیدی. الهی برات بمیرم که اینقدر درد داری که نمیذاری به دهنت دست بزنم حتی گاهی نمیتونی شیر بخوری شیر خودم یا شیشه فرق نمیکنه اون مواقع غذا رو با ولع میخوری آخه خیلی گشنت میشه . دوم اینکه شما دست زدن رو یاد گرفتی اوایل با نک انگشتات بود ولی حالا صدای دستای کوچولوت کمی شنیده میشه. سوم شما وایمیستی بدون کمک چه...
16 مرداد 1392

مخصوص متین

  ببینیس ( بنویس) مببابت( متفاوت) ریزوندمش( ریختمش) کالاتن(کاراته) اینا کلمات به سبک شما هستش. سلام به شاهزاده خودم گل پسرم .خوبی متینم.نمیدونم الان چی کارا میکنی یا اینکه چیکاره شدی .ولی این روزای شما پر شده از ساختمان سازی و نقاشی های قشنگ برات میذارم ببین چه با استعدادی. اینم تست گودیناف که از شما گرفتن اعداد که با دستای خوشگل شما نوشته شدن اینم بابا و دوتا فرشته کوچولو   ...
16 مرداد 1392

مهد مهبد

سلام جغل مامان .مهبدیه خوشمل . مامانی شما هم دیگه مهد کودکی شدی. پنج شنبه 3 مرداد 92 که امروز باشه شما برای اولین بار رفتی مهد و نیم ساعت رو با مربی گذروندی. من که اونجا نموندم ،ولی مربی میگفت که وقتی من رفتم شما کمی گریه کردی، بعدش خوابیدی حدودا 10 دقیقه و بعد بیدار شدی و یه کوچولو بازی کردی و دوباره گریه کردی تا من بیام پیشت. اون موقع که هیرون توی فاز 1 اندیشه میگذتم همش فکرو دلم پیش تو بود که الان حالت چجوره، گریه میکنی، غصه داری؟ نکنه باهم قهر کنی .خلاصه تا بیام پیشت هزار تا فکرو خیال کردم .بعد که توی بغلم آروم گرفتی دلم منم اروم شد .برای خودت خوبه .نمیخوام زیاد مهد بمونی ولی روزی 1 ساعت برات خوبه تا با دنیای جدید آشنا بشی و از وابستگی...
3 مرداد 1392

دندانپزشکی

سلام پسر گلم آقا متین .خوبی مامانی .الان داری چیکارمیکنی .چند سالته که این مطلب رو میخونی؟ هنوزم هم از خیلی چیزا میترسی یا نه دیگه قوی شدی .میدونی چرا اینو پرسیدم .آخه وقتی برای اولین بار بردمت دوندونپزشکی خیلی اذیت کردی و اذیت شدی.بذار برات تعریف کنم. 31 تیر سال 92 بود .چند روز قبلش شما از درد دندون غذا نمیتونستی بخوری و هی میگفتی مامان منو ببر دکتر دندونمو بکشه .منم سرخوش فکر کردم نمیترسی یا لااقل کمه ترسیدنت .ولی خدا به روز کسی نیاره .ساعت 7 شب همین 31 با بابایی بردیمت دکتر .اولش همه چیز خوب بود ولی یکم از صندلی که بالا بردت ترسیدی آخه از این صندلی ها خوشت نمیاد فکر میکنی میفتی .خلاصه که خانم دکتر با کلی وعده که بهت جایزه میدیم اگه ...
1 مرداد 1392

روزای مهبد

سلام به شیرین عسل خودم .خوبی خوشگل من. شما دیگه حسابی اتیش پاره شدی .دیگه نمیشه 1 ثانیه ازت چشم برداشت .اول بزار پیشرفتات رو بگم. اول از هم این که میشینی کامل بدون کمک. دوم اینکه چهار دستو پا میری. سوم اینکه بدون کمک دستتو به هر جایی که بتونی میگیری و میایستی. با رفتن بابا شما گریه میکنی. آواز خون شدی. جاروبرقی خونه شدی. با دستت میزنی روی میز ماما، ب ب ، اه با کسره،میگی. جیغ میزنی یهویی از هیجان. دومین دندونت در اومده اونم امروز البته نیش زده. 25/4/92 خب شما که جاروبرقی شدی دنبالتم و تا میبینم که انگشتای کوچیکت باز و بسته میشن میفهمم یه چیزی پیدا کردی و باید سریع دورش کنم وگرنه توی دهنت میبری. اولین وسیله رو که یه ظرف...
25 تير 1392