متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

متین و مهبد

شكايت

امروز مي خوام ازت شكايت كنم به دوستامون آخه ماماني چرااين كارو كردي كامپيوتر تركيده ول كنش نيستي بازم مياي و مي خواي بازي كني الان با اين وضع اصلا نمي تونم بران مطلب عكس دار بزارم به زور هم كه بالا مي ياد صفحه هاشم كه نصفه باز مي شه ديگه خستم كرده الانم دربدر دنبال جايي هستم كه با خيال راحت كامپيوتر و دستش بدم تا درستش كنه  اخه مامانا شما يه چيزي بگيد من چي كار كنم با اين پسر شيطون ماشالله اين روزاهم كه كاراي جالبتر انجام مي ده و هي ازش عكس مي گيرم ولي چه فايده همش داره روي هم تلنبار مي شه  اي بابا اصلا ولش كن فعلا مي نويسم تا بعد ببينم چي مي شه شما اين روزا خيلي كارات عجيب شده يه روز مهربوني يه روز اخمالو يه روزم كه هرثانيت يه ج...
27 مهر 1390

شیطونی

امروز می خوام چند تا عکس برات بزارم تا بدونی که چه باحال شیطونی می کردی من و عزیز داشتیم با هم از توی آشپزخونه بیرون میومدیم که یکدفعه تو مثل برق از کنارمون رد شدی توی دستت هم دوربین مامان بود به خیال خودت که ما تو رو ندیدیم فوری رفتی پشت مبل توی حال که کنار اپن آشپزخونه بود قایم شدی اومدم ببینم که چی کار می کنی البته از توی آشپزخونه که منو نبینی دیدم که بعله آقا فکر کردن که ما نمیبینیمشون برای همین چون می خواستن کنجکاوی کنن و می ترسیدن که نکنه مامان مانع این کار بشه بادوربین عکاسی مامان پشت مبل قایم شدند و شروع کردن به کنجکاوی         بعدش که موچتونو گرفتم گفتی گه می خوای عس بگیری یعنی عکس منم گ...
23 مهر 1390

از بس بازی کردی

سلام عسل مامان یه مدتی کامپیوترمو ترکوندی نمی دونم چی کارش کردی دیگه برنامه هاش کار نمی کنه نتیجه بازی کردن زیاد همین میشه دیگه،                                            تقصیر خودم که بهت اجازه دادم بدون نظارت خودم بازی کنی واسه همین مجبورم بیام کافی نت که دور هم هست حالا فعلا فقط می تونم مطلب بنویسم  و عکسی ندارم که بذارم .  ولی چند تا از کلمات جدیدت رو می نویسم فعلا تابعد دبا = د بیا گایمم کن = قای...
23 مهر 1390

لحظه های عشق زندگیم

سلام به نفس مامان امیدوارم همیشه شاد باشی پسرکم این چند وقته اینقدر رفتارهای جالب شده که همش مات تو می شدمو حتی اگه کارخاصی داشتم ولش می کردم تا نگاهت کنم       وقتی از ته دلت  می خندی منو به اندازه دنیا خوشحال میکنی اونقدر ذوق می کنم که دلم میخواد جیغ بزنم البته بعضی وقتا این کار رو می کنم و اونوقت تو با تعحب نگاهم می کنی که چی شده که دارم جیغ می زنم و بعدش با یه قیافه حق به جانب می گی که مامان سرو صدا نکن وگرنه همسایه پایینی میاد و بهت تیر میزنه و تو  می ترکیا اون موقع میترکم ولی از خنده اونوقت میام وبغلت می کنم می چلونمت وتو هم همش می خوای فرار کنی و اگهولت نکنم آخرسری به گریه متوسل می شی البته گریه...
23 مهر 1390

مامان فعال

سلام  به همه دوستام ببینید چه فعال شدم دیگه نمی تونم غذایی رو که درست می کنم تزئیین نکنم چه واسه من و بابایی چه واسه متین خان . چی کار کنیم دیگه! می دونم الان با خودتون می گین جوگیر شده به ای نمیگه تزئین.  خودم می دونم ولی خب فعلا تو جوم وهر غذایی که درست می کنم رو عکسشو می گیرم و برای متین بایگانی می کنم تا بعدا ببینه واسه خوردن غذاش چه کارا که نکردم   این غذا خودشم تلفیفی از دلمه بادنجان و مخلوط مود غذایی همینطوریه. از دلمه فقط بادنجانش هست مواد توشم هر چی دستم رسید ریختم. نه این که بخوام از خودم تعریف کنما نه ولی مزش خوب شده بود خودم فکر نمی کردم خوب بشه و همش توی دلم خدا خدا می کردم بابای متین نگه که خوب نیست که خوشبخت...
12 مهر 1390

خوردن بدون اعمال شاقه

این عکس مربوط به غذای امروز متین خان. بالاخره تونستم کاری کنم که از خوردن غذا لذت ببره آخه همیشه با دنگ و فنگ غذا می خورد ولی به لطف هنر اشپزی و دیدن سایتهای دوستانی که پیشنهادهای جالبی در سایتشون گذاشته بودن الان 1 هفته هست که متین بدون دردسر غذا می خوره و لذت می بره از خوردنش . این یه هفته هروقت غذا رو می دید کلی ذوق می کرد و هنوز نخورده می گفت به به چه خوشمزست، نمی دونم از روی شیطونی این حرف و می زد یا واقعا بنظر خوشمزه می اومد . به هر حال حالا وقت غذا که می شه آویزون کابینت آشپزخونست که ببینه من چی براش درست کردم و با کلی هیجان غذاشو می بره سر سفره وهمش هی می گه من چشمشو خوردم ، دستشو خوردم، پا نداره دیگه . از این حرفا خ...
8 مهر 1390

کلک های مامان

  سلام گل پسر مامان پسرکم توی خیلی شیطون شدی و من برای هر کاری باید کلی مقدمه چینی کنم تا اون مورد رو انجام بدی برای خوابیدنت باید برات داستان بخونم اگه خوابت نبرد باید دوستت آقا فیله رو بیارم پیشت تا بخوابی ،     هی باید به درخواست شما بهت آب بدم و بعدش تندی ببرمت دستشویی تا که افتخار به خوابیدن بدی برای غذا خوردن که مکافات داریم هی باید صدات کنم و اگه ازت کمک بخوام برای چیدن سفره شاید بعدش با ما غذا بخوری اگه نه که برات غذاهاتو تزئین می کنم خیلی وارد نیستم توی این کار ولی تمام سعیمو می کنم عکسشم برات می زارم که ببینی چه مامان هنرمندی داری البته مبتدی.... بعدا هم کارشناس می شم نگران نباش ...
7 مهر 1390

بابا و میتن جونش

می دونی پسرم بابا تو رو خیلی دوست داره واسه همین میره سر کار و برای همین خیلی خسته می شه و قتی که به خونه برمی گرده نمی تونه همون موقع باهات بازی کنه از این بابت خودش خیلی ناراحت و همیشه در اولین فرصت میاد و کنار تو می مونه و با هم بازی میکنید تو بابایی رو خیلی دوست داری واسه همین وقتی میای پیشش با یه بوس حالی به حالش می کنی بابا هم قند توی دلش آب میشه و یه لبخند پیروزمنداه روی لباش می شیه . امروز برعکس روزای دیگه وقتی که از سرکار اومد درست بعد از عوض کردن لباساش و به قول تو پوشیدن لباسای خونگیش اومد و کنار تو نشست و باهات نقاشی کرد . می شد به وضوح خوشحالی رو توی صورت تو بابا جونت دید . با این کارش کلی بهت حال داد و بهت اینجوری گفت که همیشه...
7 مهر 1390

لبخند ها

پسرم تو همیشه خنده رو هستی و برای همین عکسای خوشحالت خیلی بیشتر از عسکهای غمگینت  هر دو چهرتو دوست دارم بوس بوس بوس بوس   ...
4 مهر 1390