متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

متین و مهبد

متین مثلا مریض

عزیز دلم از 2 روز پیش که مریضیت شروع شد خدا رو شکر الان خیلی بهتر شدی طوری که شیطونیات رو از سر گرفتی و انگار نه انگار که مریضی .البته ناگفته نماند که تدبیر مادرانه باعث شد که مریضی شما عود نکنه ها . بگذریم با خبر شدم که زندایی و مهراوه جونی هر دوتا شون مریض شدن مثل شما فقط با این تفاوت که اون دوتا خیلی وضعشون بد بود به خصوص زندایی که بنده خدا رفته  زیر اکسیژن حتی ،ولی خدا رو شکر الان خوبن و مهراوه هم حال عمومیش خوبه ولی عشق من سرفه های بدی می زنه هنوز و همچنان مشغول به دارو خوردن اونم کوهی از دارو. باز باید بگم که خدا رو شکر که شما رو زود بردم دکتر الان فقط دو تا شربت و دوتا قرص داری و حالت هم که خیلی خوبه ماشالله خلاصه دیروز ر...
11 بهمن 1390

فارنژیت التهاب و عفونت حلق ناشی از میکروب های مختلف.

علائم شایع: گلو درد اختلال بلع احساس غلظت یا توده در گلو تب تورم غدد لنفاوی در گلو (گاهی) درد عمومی بدن علل: عفونت باکتریایی،ویروسی یا قارچی  پیشگیری: دوری از تماس نزدیک با فرد دچار گلو درد. انجام به موقع واکسیناسیون از جمله دیفتری درمان: مراقبت در منزل مغولا کافی است. غرغره چای غلیظ گرم یا سرد یا اب نمک استفاده از دستگاه بخور اب سرد عوض کردن مسواک مصرف زیاد مایعات محدود کردن فعالیت ها تا بهبودی کامل       سلام عزیز مامان یه چند روزیه که مریضی .یعنی دقیقا از دیروز صبح تب کردی و تا امروز ادامه داشت. سرفه و عطسه می کنی ولی خیلی کم .همش هم دلت می خواد بخوابی .قرب...
9 بهمن 1390

قاطی پاطی

    سلام عشق مامان از وقتی فهمیدم فرشته ما انار کوچولو پیش خدا رفته بیشتر بغلت می کنم و بیشتر سراغ خاطراتت می رم. و همش با خودم می گم اگه خدایی نکرده من جای مامان انار بودم چه جوری تحمل می کردم. خدا واقعا بهشون صبر بده. وقتی فکرشو می کنم کلی اشک می ریزم و می گم آخه چرا خدا فرشتتو به این زودی برگردوندی پیش خودت ولی از طرفی هم می گم که اینجوری بهتر شد لااقل الان انار کوچولو دیگه درد نداره و از اون همه رنج راحت شده.روحش شاد.   بگذریم بازم از بین عکسا چند تا عکس جالب پیدا کردم.اون زمانی که شما دختر خانم می شدی اونم فقط با یک روسری یا چادر و تازه کلی ذوق می کردی که دختری.و دلت نمی خواست روسری رو از سرت در بیاریم.چقد...
4 بهمن 1390

چند روز گذشته

    این شنبه که اول بهمن بود ، دوباره یه برف خوب و عالی اومد و ما رو خیلی خوشحال کرد. چون می تونستیم با هم بازی کنیم. تازه بابا جون هم موند خونه جون یه 15 سانتی برف روی زمین نشسته بود که نمی شد واقعا جایی رفت من و شما هم از خدا خواسته با بابای مهربون رفتیم توی کوچه برف بازی. من و بابایی کلی با بیل جلوی پارکینگ رو از برف پاک کردیم و بعد باه گلوله برفی درست کردیم و جنگ گلوله برفی راه انداختیم . کم کم همسایه ها هم به ما ملحق شدن و بازیمون قشنگتر شد .شما حسابی بازی کردی و کلی برف به بقیه پرت کردی البته همش با ملایمت .خلاصه که خیلی خوب بود. بعد که اومدیم خونه بعد عوض کردن لباسای خیس مامان برای شما و بابا یه شیر کاکائوی داغ درس...
3 بهمن 1390

عزیزم با تمام وجودم دوستت دارم

  سلام فرشته من .حالت که خوبه مامانی . اومدم فقط بهت بگم که چقدر دوستت دارم آندازه یه دنیا شایدم بیشتر .دوست ندارم حتی یه لحظه به این فکر کنم که کنارم نباشی . حاضرم تمام غرغراتو ، گریه هاتو  مریضیاتو تحمل کنم ولی تا همیشه پیشم بمونی .حالا با خودت می گی چرا این حرفا رو می زنم چون اینا واقعیت و دیشب یه تلنگری بود تا دوباره بهت حرفای دلمو بزنم .دیشب رفته بودم تا به وبت سر بزنم توی قسمت پرسش و پاسخ یه جمله نظرم رو جلب کرد .( کسی می تونه مادر داغدیده ای رو اروم کنه) این حرف اتیشم زد اول فکر کردم خدایی نکرده انار جون طوریش شده که خدا رو شکر نبود ولی به هر حال چه فرقی کرد چون یه فرشته کوچولوی دیگه بود که مادرش تازه اونو از دست داده ...
25 دی 1390

مستقیم تو دیوار

سلام مامانی . یه اتفاق نچندان خوشایند دیروز برات افتاد که البته ختم به خیر شد ولی خب با کلی گریه و اشک. دیروز صبح ...البته صبح که نه ظهر بود دیگه ساعت 11 بردمت مهد دم در مهد که رسیدیم شما از ماشین پیاده شدی و تندی رفتی سمت در گفتی می خوای عکس ببی های کنار در رو ببینی . هنوز 3 قدم نرفته بودی که دیدم با پرت شدی جلو نگو پات گیر کرده به سنگی چیزی با سر رفتی توی دیوار . اونم چه جای بدی لبه دیوار حسابی هم دردت گرفت هم گریه کردی طوری که می خواستم ببرمت خونه .البته اولش چیزی معلوم نبود ولی بعد ازچند دقیقه دیدم بالای سرت روی پیشونیت خوشگلت یه گردو کوچولو در اومده .که کلی هم قرمز شده بود . چند تا مامان دیگه که اونجا بودند اینقدر از خودشون آه و ناله ن...
18 دی 1390

خونه خاله کدوم وره

سلام عشق مامان دیروز ما با خاله مریم خاله بازی کردیم . می گی چهجوری . واست می گم. پریشب خاله مریم و محمدرضا اومدن خونمون آخر شب هم بابا علی محمدرضا جون اومد با هم رفتن خونه قرار شد ما فرداش بریم خونشون. ظهر روز بعد  ما رفتیم خونشون. شما و محمد رضا حسابی با ماشین دیوونه هاتون بازی کردید . کارتون دیدی و توی سر و کله هم زدید. یه بار اون میومد غر می زد که تو زدیش . بار دیگه خودت بودی که میومدی و اعتراض می کردی که محمدرضا زدتت خلاصه که بزن بزن بود بد جور .بعد از ناهار هم که حسابی خسته شده بودی واسه این که راحت بخوابید خاله مریم براتون کارتون بامبی رو گذاشت. شما هم مثل  بچه های آروم البته فقط مثلشونا !!!!!!!!!!!!!! کارتون رو دیدی...
10 دی 1390

ایام ما

سلام عمر مامان. پسر گلم خبر دارم می دونستی یه ماه نشده دیگه نمی ری کلاس ژیمناستیک. آخه شما انگار اصلا استعداد این ورزش رو نداری و فقط اونجا بازی می کردی و با دوستای جدید خوش می گذرونی به همین خاطر نرفتی جایزه دادن هم فایده نداشت اخه شما که این ورزش رو دوست نداشتی خب ما هم گفتم اشکال نداره شما که نباید وقتت رو بیهوده تلف کنی . خلاصه این شد که این اولین ماه و آخرین ماه ژیمناستیک بود. دنبالشو توی ادامه مطلب بخون ولی از طرفی فهمیدم علاقه زیادی به نقاشی داری . به طوری که وقتی مامان شروع به نقاشی می کنه شما حسابی ذوق زده می شی و می دویی و وسایل نقاشی تو میاری و ادای مامان رو در میاری که البته آخرش می شه خط خطی آخه هی می خوای مثل مامان خ...
8 دی 1390

وبلاگ جدید.

      سلام به دوستای گل یه وبلاگ جدید ساختم واسه نقاشی های متینم .اگه به دیدنش برید خوشحال می شم.     اسمش هست نقاشی های متین. اینم آدرسش   http://naghashi.niniweblog.com     ...
4 دی 1390